ایلنا: محمد بهارلو(نويسنده و منتقد) معتقد است؛ اگر واقعاً ادبيات ما قابلیتهاي جهاني شدن دارد اما از نظرگاه جهانيان این قابلیتها پوشیده مانده و اين غبن اصولاً برای جهانيان است و نه مشكل ما ایرانیها؛ همانطور كه اگر آثار همينگوي یا فاکنر به فارسي ترجمه نميشدند امروز مخاطبان ايراني از فیض آثار آنها محروم میماندند.
او بلافاصله اضافه کرد: البته طبیعی است که دامنهي دنیای نویسنده مدام باید گسترش پیدا کند، اما تردیدی نیست که این گسترش باید از سرزمین خود او آغاز شود.
وي كه زبان و شيوهي ترجمه را مهمترين اصل در اشاعهي يك اثر ادبی در عرصۀ جهاني ميداند، در گفتوگو با خبرنگار ايلنا افزود: اصلیترين عاملي كه نويسندگان ايراني براي جهانيشدن به آن نياز دارند ولي عجالتاً از آن محرومند؛ کیفیت مناسب و اعلای زبان ترجمه است. متأسفانه ترجمههايي كه از آثار نویسندگان ايراني شده است عموماً فاقد حساسیتها و ملاحظات زباني است و غالباً از الگوهاي سياسي و معیارهای زبان رسانهای و گزارشی در آنها استفاده شده است.
بهارلو با اشاره به تنها ترجمهي موفق از ادبیات داستانی ايران، يعني «بوف كور» صادق هدايت، گفت: گمان میکنم در طول اين سالها ترجمهي «بوف كور» به زبان فرانسه یک استثنا باشد، و پس از شصت سالی که از این ترجمه توسط روژه لسکو میگذرد ظاهراً هنوز همسنگی برای آن نمیتوان یافت. ترجمههاي ديگر «بوف کور» به زبانهای دیگر، ازجمله به زبانهای انگلیسی و هلندی و نروژی، از روي همین روایت فرانسوي یا براساس آن صورت گرفته است. به همين جهت بود كه اين داستان به سرعت نظر روشنفكران و ادبا را گرفت، و آندره برتون، پیشقراول سوررئالیستها، «بوف کور» را یکی از بیست شاهکار ادبی جهان نامید.
وي ادامه داد: اگر «بوف كور» را يك ايراني به زبان فرانسوي ترجمه ميكرد، از سنخ همان مترجمانی که در این ده بیست ساله آثار ادبی فارسی را به زبانهای دیگر برگرداندهاند، چه بسا مورد استقبال منتقدان و مخاطبان غیرایرانی قرار نميگرفت. دليل اين ادعا را خیال میکنم بتوان در ترجمههای داستانهاي ديگر هدايت به زبانهای انگلیسی و اروپایی یافت. بزرگ علوي كه بیش از پنجاه سال (يعني چيزي نزدیک به سن من) در آلمان زندگي كرد، «بوف کور» و «حاجيآقا»ي هدايت را به آلماني ترجمه كرد اما این ترجمهها با اقبال مخاطبان آلماني و اروپایی مواجه نشدند. «علويه خانوم» و برخی از داستانهای دیگر هدایت را هم، در همین یک دهۀ اخیر، مصطفی فرزانه به فرانسه برگردانده که نتیجهاش کماکان همان بوده که گفتم.
بهارلو دربارهي ترجمهي رمان «زوال كلنل» نيز اظهار داشت: به نظر میرسد همين مشكل کموبیش براي رمان محمود دولتآبادي نيز پیش آمده باشد، يعني مترجم ايراني اين رمان را ترجمه كرده كه، عليرغم اقامت طولانی در محیط آلمانیزبان و نیز زحمتی که در ترجمۀ رمان بر خود هموار کرده، ظاهراً نتوانسته ساختار و ظرايف این زبان را به آلمانی منتقل کند. البته ترجمهي انگلیسی آن کار مترجمی انگلیسی است که با زبان فارسی آشناست. درنظر داشته باشیم که دولتآبادی سبک و سیاق خاصی در نوشتن دارد، و بهویژه در زبان گفتار ـ گفتو گوی آدمها ـ از زبان زندهي جاری در دهان مردم که آمیخته با اصطلاح و امثال سایر است استفاده میکند، و ترجمۀ همچو زبانی از کسی برمیآید که زیروبمها و سایهروشنهای زبان مبدأ و مقصد را بهخوبی بشناسد. در ترجمه واژهها فقط برگردانده و ترجمه نمیشوند بلکه آنها مکانی تازه مییابند، یعنی در زمینهای دیگر و جهانی دیگر قرار میگیرند.
بهارلو دربارهي هاروكي موراكامي، نويسندهي مشهور و موفق ژاپني، که او نیز در جایزهي بوکر آسیایی نامزد دریافت جایزه بود، توضيح داد: موراكامي يك نويسندهي حرفهاي است، که آثارش را به زبان مادریاش مینویسد، و اگرچه خودش زبان انگليسي ميداند اما در نهادی که به او تعلق دارد از مترجمان و مشاوران حرفهای برای ترجمۀ آثارش مدد میگیرد. اين نشان ميدهد كه جهت و جای ترجمه تا چه حد براي اين نويسندۀ ژاپني مهم است، و بههیچوجه نمیتوان این تمهیدات یا ملاحظات را در کیفیت ترجمه و بازتاب آثار او به زبانهای دیگر نادیده گرفت.
اين نويسنده نظرش را با مثالي ديگر تعميم داد و دربارهي گابريل گارسيا ماركز اظهار داشت: ماركز نیز زبان انگليسي میداند اما ترجمهي اثر معروف «صد سال تنهايي» او را گریگوری راباسا از اسپانیایی به انگلیسی انجام داده است، كه به اعتراف خود مارکز ترجمهي انگليسي «صدسال تنهايي» نه فقط به روشنی و فراست صورت گرفته بلکه از متن اسپانيايياش نیز به مراتب بهتر از کار درآمده است.
وي در پاسخ به اين سؤال كه درنهايت چه راهكاري ميتواند ادبيات ما را درمعرض جهانيشدن قرار بدهد، گفت: خیال میکنم دو راه بيشتر دراختیار ما نباشد؛ يا اينكه نويسندگان ما به زبانهاي زندهي جهان دست پيدا كنند و قادر باشند به آن زبانها بنويسند و يا اينكه مترجماني، ترجیحاً با مشورت خود نویسندگان، آثار را ترجمه كنند كه زبان مبدأ و مقصد را به خوبي بشناسند. طبیعی است که یک متن را نمیتوان مثل عکس برگردان روی کاغذ برگرداند، زیرا ترجمه یک کار هنری یا آفرینشی است.
نويسندۀ رمان «عروس نیل» با تأكيد بر لزوم بهرهگيري از ويراستارهاي حرفهای و کاربلد خاطر نشان كرد: يكي از مهمترين در روند نگارش و ترجمهي یک متن ادبی ويرايش است؛ يعني متن نهايي بايد در اختيار يك ويراستار سَبُکدست قرار بگيرد تا آن را از زوائد کلمات بپیراید. اصولاً آگاهی به زبان همان آگاهی به معناست.
اين منتقد در ادامه داستان معروف «وقتي از عشق حرف ميزنيم از چی حرف میزنیم» نوشتهي ريموند كارور را مثال زد و گفت: ويراستار اين داستان، گوردن لیش، ويرايشی اساسي بر آن اعمال كرد كه منجر به بازنويسي نزدیک به شصت درصد از متن شد. ویراستار حتي اسم داستان را هم، که «تازهکارها» نام داشت، تغيير داد. او درواقع متن تراشیده و پیراستهای از روایت کارور استخراج کرد.
وي با انتقاد از تلقی رایج از جریان ويرايش در ايران اضافه كرد: در اينجا اغلب فكر ميكنند كه ويراستار کارش کمکردن یا اضافهكردن مشتي ویرگول به متن است؛ البته اگر این کار را هم درست و درمان بلد باشند. حال آنکه ویراستار و طبعاً پیش از او نویسنده قبل از آنکه فکر کنند نشانههای سجاوندی یا واژهها را چهگونه به کار ببرند باید بیاموزند آنها به ما چه میگویند.
بهارلو كه معتقد است اگر نویسندگان و مترجمان ما این معضلات را از پیش پای خود بردارند راه جهانیشدن را بر خود هموار خواهند کرد با مثالآوردن از ادبيات كشورهاي لاتين افزود: نويسندگان امريكاي لاتين طي سالهاي اخير توانستهاند جايگاه شایانتوجهي براي خود در سطح جهان دستوپا كنند. نسل سوم و چهارم نويسندگان امريكاي لاتين با الهام از نسلهای پیشین خود در اروپا و امريكا بسيار خوش درخشیدهاند. آنها بخش مهمی از اين موفقيتها را مدیون مترجمان باقریحهي خود هستند.
وي ضمن اشاره به نامزدهاي نهايي جايزهي بوكر آسيايي كه از كشورهاي ژاپن، هند، چين و پاكستان هستند اظهار داشت: همين اتفاق در كشورهاي آسياي شرقي، مثل ژاپن، نيز رخ داده و به تازگي چين و هند هم چهرههای ادبی مستعدی عرضه کردهاند که نظر مخاطبان جهانی را گرفته. اين اتفاق بايد برای نویسندگان ايرانی هم بیفتد.
نويسندهي رمان «بانوي ليل» افزود: من بسیار مشتاق بودم كه رمان محمود دولتآبادي بتواند جايزۀ بوكر را ببرد، زیرا اين اتفاق ميتوانست ادبیات ما را در کانون توجه قرار بدهد و نظر مترجمان خارجي را به ايران معطوف كند. چه بسا با این جایزه ناشران معتبر جهانی ترغیب میشدند كه ترجمه و انتشار آثار ايراني را هم در دایرِۀ فعالیتهای خود بگنجانند.
بهارلو سپس پيرامون موفقيتهايي كه سينماي ايران طي چند سال اخير كسب كرده است، گفت: اينكه سينماي ما توانسته موفقيتهايي در سطح جهاني كسب كند، که البته مایهي بسی خوشحالي است، خیال نمیکنم به این معنا باشد كه الزاماً سينماي ما از حیث خلاقیت فراتر از ادبيات ماست.
وي اضافه كرد: سينما بر خلاف ادبيات، كه كلاممحور است، تصويرمحور است. مثلاً تصور نمیکنم چند فيلم اخیر عباس كيارستمي، بهرغم جنبههای بصری نظرگیرشان، چند صفحه متن ـ گفتوگوی ـ نظرگیر هم داشته باشند. چيزي كه باعث موفقيت سينمای ما شده «مدیوم» یا واسطۀ مناسب آن است. حال آنکه ادبيات ما عجالتاً از چنين مديومي برخوردار نيست.
بهارلو در پایان خاطرنشان کرد: مایلم تأکید کنم که ادبیات از کلمه به وجود میآید نه از منطقه یا حتی از عقیده. ادبیاتی که نتواند موقعیت هنر را فراتر ببرد محکوم به شکست است. وقتی میتوانیم بگوییم ادبیات ما جهانی شده است که توانسته باشد به غنای ادبیات جهان چیزی بیفزاید. ما هنوز مصرفکنندۀ ادبیات جهانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر