۱۰/۰۶/۱۳۸۸

امروز پنجم دي ماه هزار و سيصد و هشتاد هشت

هنرمندي كه از خيام جلو زده و از پيش به فكر آخر و عاقبت خود بوده و هست... همه‌جا زرنگي و پول به رخ هنرمند كشيدن؟!


اين‌هم عكسي از هنربندان شهر ما- چه فقير است اين شهر!


يك : امروز در كرمان هيچ‌خبري نبود!
دويم : سالروز زلزله‌ي بم بود كه در هيچ‌جا خبري از آن واقعه ي دهشتناك نيامده بود و ديگر هم نخواهد آمد।!
"مگر بم زلزله شده يا شهري از ايران است؟!
سيم : سالروز مرگ محمد‌علي مسعودي نويسنده‌ي كرماني بود و عده‌اي از دوستان و ياران -هنرمند- دور و نزديكش بر سر مزارش- قبرستان هنرمندان يا مشاهير كرمان- جمع شدند.جايتان خالي خوش گذشت و اي‌كاش اين مراسم در قيد حياتش بود.
چهارم :
آخرش معلوم نشد كه اين قطعه‌ي كوچكي كه سال‌ها به نام فواديه مشهور خاص و عام بود- از نام فواد كرماني شاعر استفاده شده و قبرش نيز در همين محل است- را به چه نامي بخوانيم। روزي مي‌گويند قبرستان هنرمندان است و چند شاعر را در آن خاك مي‌كنند

هيچ‌كس نپرسيد مگر هنرمند قبر هم نياز دارد؟
و يا اصلا كرمان هنرمند هم دارد؟
چغوك چيه كه پَر و پُت‌ش چي باشه؟

اما مثل من خوش خيال نباشيد كه گفتند- آن‌هم با چه شدت و حدتي كه خدا نصيب نكند।- حتا نگذاشتند چهار صباح بگذرد و اين چند تا شاعر بيچاره كفن‌شان خشك شود।آقايان و خانم‌هاي خواص اعتراض كردند و همان حرف‌هاي بالايي مرا زدند।البته ظريفي مي‌گفت حرف‌هاي ديگري هم - خيلي بدتر ازين‌ها- گفته شده- اما ما توجه نمي‌كنيم و بايد موكدا به عرض‌تان برسانم كه- حرف و خبر من دقيق نيست ؛ اما از آن‌جا كه آقاي زاهدي را همه مي‌شناسند و... اصلا به من ‌چه.... خلاصه كنم! با فرمايشات و تصميمات شوراي شهر كرمان، به رياست جناب زاهدي- رييس شوراي شهر كرمان و وزير محترم علوم قبلي- اين محل به نام قبرستان مشاهير!!! تغيير نام پيدا مي‌كند
-ببينيد كار به كجا كشيده كه چند متر جا را هم براي هنرمند بيچاره نمي‌توانند؛ ببينند!-
اما هدفم از اين‌همه روده درازي تنها در اين است كه اين‌جا راهم آقايان محترم دارند مي‌فروشند। آن‌هم با چه كبكبه و دبدبه‌اي ، -لطفا به عكس بالاي صفحه توجه كنيد. دوست نمرده‌مان چند قدم از خيام هم پيش‌تر رفته!
اما روي سحنم با هيئت مديره اين قطعه است كه- فكر نكنيد آدم‌هاي كوچكي‌اند، نه! همه از بزرگان و ريش‌سفيدان استان مي‌باشند و
مشاهير و هنرمندان را به خوبي مي‌شناسند و اجازه‌ي دفن مرحوم مسعودي- كه عمرش را بي‌سر و صدا صرف ادبيات داستاني كرد- نمي‌دادند با اين‌عنوان كه او از مشاهير نيست।؛ حال چطور اجازه مي‌دهند از قبل ... والله و اعلم

۹/۳۰/۱۳۸۸


سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین، : «رحلت عالم زاهد ومجتهد والاقدر، مجاهد نستوه، فقیه، کلامی، جامع معقول و منقول حضرت آیت الله العظمی منتظری رضوان اله علیه را به ساحت مبارک حضرت ولی الله الاعظم، به حوزه های علمیه، به همه ارادتمندان، دوستداران آن فقید سعید و بیت شریف و بستگان و فرزندان محترمشان از صمیم قلب تسلیت عرض ... متفکر و فقیه بزرگواری رخ در نقاب خاک کشید که در عرصه علم و عمل همه عمر پر برکت خود را در مسیری که رضایت خداوند را در آن می دانست مصروف کرد و برای خدا و خدمت به بندگان او و دفاع از میهن و مردم؛ رنجها؛ دربدریها و زندانها و شکنجه‌ها را با سینه‌ای گشاده تحمل کرد و عزیزترین سرمایه‌اش یعنی فرزند عزیز و مجاهدش حجه‌الاسلام والمسلمین محمد منتظری را نیز تقدیم انقلاب و راه خدا کرد».


۹/۲۸/۱۳۸۸

حامد حبيبی از نامزدی جايزه‌ ادبی «روزی روزگاری» كناره‌گيری كرد.




به گزارش بخش ادب خبرگزاری دانشجويان ايران «ايسنا» اين داستان‌نويس كه با كتاب «آن‌جا كه پنچرگيری‌ها تمام می‌شوند» به عنوان نامزد بخش مجموعه‌ داستان سومين دوره‌ جايزه‌ روزی روزگاری معرفی شده در يادداشتی خطاب به مديا كاشيگر، دبير اين جايزه نوشته است:

«شايد به نظر شما و يا ديگران عجيب برسد که نويسنده‌ اين مطلب خيال دارد حرفی جدی بزند، می‌خواهد آن‌قدر جدی باشد که هيچ‌گاه حتی در داستان‌های خود نبوده است،‌ می‌خواهد به ادبيات وفادار باشد، می‌خواهد به خوانندگان داستان‌های خود وفادار بماند، می‌خواهد در کنار چند داستانی که نوشته بايستد و سرش را بالا بگيرد، می‌خواهد آن‌قدر با ديگران روراست باشد که حتی با تصوير خود نبوده است، می‌خواهد به چندصدایی خيانت نکند، می‌خواهد بدون اینکه منتظر باشد روزی برسد که عده‌ای به يکديگر جايزه بدهند بنشيند گوشه‌ای و «دون کيشوت» بخواند، می‌خواهد نشان دهد که نويسنده نمی‌نشيند منتظر که آيا جامعه ادبی او را به عنوان نويسنده برنده می‌شناسند يا فقط برای او سری تکان می‌دهند و لبخند می‌زنند که نويسنده هميشه بازنده است تا سال‌ها بگذرد و کسی (حتی يک نفر) بر انديشه او درنگ کند، می‌خواهد به کسانی که فقط می‌خواهند بخندند بگويد با تمام وجود می‌خواهد نويسنده باشد حتی اگر هيچ داوری شهامت جايزه دادن به دلقک وبلاگ‌نويسی را نداشته باشد که بارانی نمی‌پوشد و از «صد سال تنهايی» شاهد نمی‌آورد،‌ می‌خواهد هميشه معتقد بماند که نمی‌خواهد عضو کلوبی بشود که او را به عضويت قبول می‌کند، می‌خواهد بيش‌تر از اين برايش ثابت نشود که داوری اشخاص جای داوری آثار را گرفته است، می‌خواهد ايمانش را به دستانی که می‌فشارد از دست ندهد و می‌خواهد در همان خيال خوش بماند که دغدغه همه تنها و تنها ادبيات است و لذت بردن از يک داستان را هيچ‌ يک از افراد اين خانواده با به به و چه چه گفتن و شنيدن و جوايز را دست به دست کردن عوض نمی‌کنند، می‌خواهد تنها بودن خود را حفظ کند که نويسنده هميشه تنهاست و اگر روزی جمعی را پشت سر خود ديد بايد کلاهش را بالاتر بگذارد و سرش را به زير اندازد و پيش پايش را بپايد.

«جناب کاشيگر به من اجازه دهيد دکور جايزه ادبی ديگری نباشم و کناره‌گيری مرا از مسابقه ادبی روزی روزگاری که می‌دانم تا همين امروز برای برگزار شدنش چه خون دل‌ها خورده‌ايد بپذيريد.»

حبيبی در دهمين دوره جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات هم جزو نامزدهای نهايی بود كه به تازگی مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» اثر پيمان اسماعيلی را به عنوان برگزيده خود در بخش مجموعه داستان معرفی كرد.

يك حركت فرخنده। قدمي به سوي رهايي از دست داوران آن‌چناني و آن‌ها كه داعيه‌ي مرشدي ادبيات داستاني را دارند। اي‌كاش همه‌ي ما اين‌چنين جسارتي را داشتيم
آقاي حبيبي। دست شما را مي‌بوسم। اميدوارم كه دنباله رو اين حركت شما باشم


۹/۱۵/۱۳۸۸

مناجات شيخ ابوالحسن خرقاني قدس سره


شبي بعد از عبادات و اوراد به خداوند سبحانه و تعالا،شيخ ابوالحسن خرقاني مناجات كرد و گفت: خداوندا فرداي قيامت، به‌وقت آن‌كه نامه‌ي اعمال هر يكي به‌دست دهند و كردار هر يكي بريشان نمايند؛ چون نوبت به من آيد دانم كه چه جواب معقول بگويم.
پس در حال به سرش ندا آمد
" يا ابالحسن، آن‌چه روز حشر خواهي گفتن، در وقت بگو"
گفت: خداوندا، چون مرا در رحم مادر بيافريدي؛ درظلمات عجزم بخوابانيدي و چون در وجودم آوردي؛ معده‌ي گرسنه را با من همراه كردي تا چون در وچود آمدم؛ از گرسنگي مي‌گريستم.

چون مرا در گهواره نهادندي، پنداشتم فرج آمد। پس دست و پايم ببستند و خسته كردند.

چون عاقل سخن‌گوي شدم؛
گفتم" بعداليوم آسوده مانم।
به معلمم دادند و به چوب ادب دمار از روزگارم برآوردند।


از آن درگذشتم؛
شهوت بر من مسلط كردي تا از تيزي شهوت به چيزي ديگر نمي‌پرداختم।
و چون از بيم زنا و عقوبت فساد، زني را به عقد و نكاح درآوردم؛ فرزندانم در وجودم آوردي و شفقت ايشان در درونم گماشته، و در غم خورش و لباش ايشان عمرم ضايع كردي


چون از آن در گذشتم؛
پيري و ضعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادي

چون از ان در گذشتم
گفتم" جون وفات من برسد، بياسايم।
به دست ملك‌الموت گرفتارم كردي تا به تيغ بي‌دريغ، به صد سختي جان من ظبط كرد

چون از ان درگذشتم؛
در لحد تاريكم نهادند
و در آن تاريكي و عاجزي دو شخص مكرم(كذا منكرم) فرستادي كه : خداي تو كيست و ملت تو چيست؟
چون از آن جواب برستم؛
از گورم برانگيختي

و در اين وقت كه حشر كردي؛در گرماي قيامت و جاي حسرت و ندامت، نامه‌اي به‌دستم دادي كه : اقرا كتابك!

خداوندا،
كتاب من اين است كه گفتم। اين‌همه مانع من بود از اطاعت؛ و از براي چندين تعب و رنج، شرط خدمت تو كه خداوندي به جاي نياوردم؛
تو را از آمرزيدن وگناه عفو كردن، مانع كيست

ندا آمد: كه اي ابالحسن، ترا بيامرزيدم ، به عفو كرم