۳/۱۰/۱۳۸۸

اين‌بار هم خطم به خير شد...باقي بقايتان


اين‌بارهم تيرمان به سنگ خورد و نتوانستيم به اجماع برسيم. يادتان هست كه نوشتم هنرمندان كرماني در يك اقدام بي‌سابقه، بر عليه تصميم‌ واگذاري تنها خانه‌ي هنرمندان شهر به كانون مساجد محمع تشكيل داده و درتالار عماد همان مجتمع گرد هم آمدند؟...هرچند كوتاهي كردم و ننوشتم چه ذوقي زديم كه اين‌همه هنرمند زير يك سقف جمع شدند و از اين هماهنگي چه لذتي برديم. اما واقعا اين‌طور بود با اينكه مي‌دانستيم هيچ‌كس نمي‌تواند در مقابل تصميم دولت‌مردان دولت نهم بايستد و ان‌ها در طول اين چهار سال ثابت كرده‌اند كه گوش‌شان بدهكار هيچ حرف حسابي نيست و كار و عمل‌شان وحي مطلق است. اما از اين با‌هم بودن و اين‌حركت بي‌سابقه به وجد آمده بوديم.عجيب اين‌جا بود كه پير و جوان بي ادعا امده بودند و زير بيانيه را امضا كردند و با هم جواني كردند.
چند روز قبل هيئت مديره مجتمع ساعت 1 بعدازظهر همه را خسته و گرسنه جمع كردند كه مهلت التيماتوم دوم نزديك است و منتظريم راهكارهاي شما را بشنويم كه " امرهم شورا بينهم"
تا ساعت سه بعد‌ازظهر حرف زديم و نظر داديم- بگذريم كه رييس هيئت به دليل مشغله‌ي لازم و زياد، پيش از ختم جلسه به خانه‌اش رفت- اما هيچ‌كس توجه نكرد و در جمع‌بندي پاياني قرار شد- امروز شنبه 9/3/88 در محوطه‌ي خارج از مجتمع يا داخل سالن ورودي روي زمين بنشينيم و طي يك مراسم كاملا رسمي اعلام نماييم كه ديگر با اين وضعيت قادر به كار نيستيم.
اما امروز وقتي به محل مجتمع رسيديم رييس هيئت مديره سر راه هنرمندان ايستاده بود و با لبخند آن‌چناني‌اش از همه مي‌خواست كه به داخل سالن بروند و مدعي بود" كاري كرديم كارستان! مسئولين پس نشستند و طي تفاهم‌نامه‌اي همه‌ي شرط و شروط‌مان را قبول كردند. به داخل برويد كه تفاهم نامه قرائت شود"
نمي‌فهميديم حرف او را باور كنيم يا تابلوي سبز كانون مساجد را كه قرص و محكم سر جايش ايستاده بود. بازهم با اميدواري ساده لوحانه‌مان در سالن نشستيم و منتظر كه كار كارستان روسا و مسئولين چيست.
بازهم قاري نداشتيم . البته هيئت مديره از پيش فكر اين‌جا را كرده بود و سوره‌اي از قران را از ضبط‌صوت پخش نمود و پس‌آن‌گاه نامه را قرائت كرد . نامه‌اي كه اقدام ما را "ابهام" خوانده بود و كاملا رسمي ابلاغ كرده بود كه ساختمان واگذار نشده- در حالي‌كه جلسه‌ي قبل هيئت مديره و قائم مقام از سنديت آن حرف‌ها زدند و قسم‌هاي آن‌چناني خوردند و خط و نشان‌هايي به چه محكمي براي يكديگر كشيدند و ساده ما كه چه گلويي پاره كرده بوديم. در بند هاي مختلف نامه با لفاظي خاص- اين گروه- به همه خنديده بود. اين‌كه كانون مساجد هم مثل همه‌ي اصناف هنرمندان است و وووو ...
چه بنويسم كه شك دارم آن‌چه شنيدم بوي مصالحه مي‌داد و آقاي قراري بازرس هيئت مديره با چه چه‌چه و به‌بهي از پيروزي دم مي‌زد و چه تلاشي مي‌كرد كلمات اديبانه‌اش بوي گند ساده‌لوح بودن‌مان را و اين‌كه بازهم كلاه سرمان رفت را يك پيروزي قلمداد كند و مي‌خواست از خواسته‌ي خودمان كه كتبا همه‌جا اعلام كرده بوديم؛ بگذريم و مهلتي چند ماهه به مسئولين بدهيم. تا اين پيروزي نمود بيشتري يافته و طبق قانون به آن‌چه مي‌خواستيم برسيم.
شايد هم همين‌طور بود و من و خيلي از حضار بد فهميديم. كه اعتراض كرديم. خاك روي محتويات نامه را پس زديم و نشان‌شان داديم . شهابي پشت تريبون رفت و به اهليت آن‌ها شك كرد و تقاضا كرد سه نفر ناظر بر هيئت مديره بگماريم .
واي يعني اين‌همه آدمي كه آثارشان سرشار از وحدت و آزادي و دمكراسي است نمي‌توانند در قدمي اين‌چنين كوتاه هم را تاب بياورند و به فكر سهم‌خواهي نباشد. نتوانستم طاقت بياورم. داد زدم ما نمايندگان‌مان را قبول داريم و تا پايان اين راه حمايت‌شان مي‌كنيم. نگذاريد در اولين قدم‌ها پراكنده شويم و ووو
رييس هيئت مديره ميكروفن را گرفت و از هشتصد هزار تومان بدهي برق مجتمع گفت. نفر بغل دستي بغل گوشم پچ‌پچ كرد: اگر نمي‌توانيم پول برق را بدهيم پس چه حقي براي مديريت مجتمع داريم؟!
كسي برخواست و فرياد كشيد آقا به تابلوي كانون مساجد گير ندهيد كه آن‌ها نام اين تالار را از "عماد" به" انتظار" تبديل كردند.
ديگري گفت مجسمه‌‌ي استاد شاهرخي را از نگارخانه بيرون گذاشته و فردا به سطل زباله‌اش مي‌اندازند.
آن‌يكي گفت آن‌ها با بي‌قانوني همه چي را غصب كرده‌اند، چرا بايد ما قانون را مد نظر داشته باشيم؟!
قراري جواب همه را با قانون داد و همه را به شكيبايي دعوت كرد . برخواستم گفتم اين اعمال كوته‌نظريست و همه را تحريك مي‌كند. حداقل اين‌همه را تذكر دهيد.
كه صمداني از جا بلند شد و گفت : بد كردي. احساساتي شدي انشقاق ايجاد كردي!
هرچند هنوز فرصت نكردم معناي"انشقاق" را بيابم و حدس مي‌زنم معنايش پراكنده نمودن باشد.
در طول اين مدت نيمي از مدعوين سالن را ترك كرده بودند و مابقي پس از آن‌كه حرف آخر سخن‌گو را مبني بر اين‌كه بايد عقب نشيني كنيم و مهلت تعيين شده را به دو ماه ديگر موكول كنيم، سرخورده و مغموم سالن را ترك كردند.
من‌كه بوي بدي به مشامم خورد؛ شما چطور؟ اي‌كاش كسي دلداريم مي‌داد تا نيمه‌ي خالي ليوان را ببينم.
باقي بقايتان

۲/۲۹/۱۳۸۸

جستاري در باب نقش تاويل در هنر مدرن


جستاري در باب نقش تاويل در هنر مدرن
محمد رضا يكرنگ صفاكار

چنين به نظر مي‌رسد كه از اواخر قرن نوزده تاكنون، روند شتاب‌آلوده رشد صنعت و تكنولوژي تمدن جهاني و تغييرات سريع و تأمل‌ناپذير جوامع مدرن، گسترش و تسلط گرايش‌هاي خود گريز بر عرصه‌ي انديشه و هنر انسان مدرن را به واكنشي – هر چند در عمق، انفعالي – ناگزير مبدل ساخته است. به ويژه كه اين روند شتاب ناك و تحولات پي در پي با تجربيات دهشتناك و دردآلود وقوع دو جنگ جهاني و تسلط رژيم‌هايي خودكامه بر مبناي نظام‌هاي ايدئولوژيك – و به ظاهر عقلاني – همراه شده، در راستاي اين گسترش، آثار هنري پيچيده، مبهم، درون‌گرا، انتزاعي و غريبي پديد آمدند و مطابق آن چنان كه تولستوي در كتاب هنر چيست؟ درباره‌ي نظريه‌هاي زيبايي شناسي گفته است- نظريه‌هاي هنري و ادبي نويني تبيين يافتند بنا به يكي از پرنفوذترين اين نظريه‌ها، زيبايي شناسي كوششي براي بازشناسي قواعد زبان‌شناسي در آثار هنري است. آثاري كه هر قدر هم از خلاقيت و نبوغ هنرمند برخوردار باشند، نهايتاً از قواعد زبان شناختي فوق اراده‌ي آدمي تبعيت مي‌كنند. چنان كه با بررسي افسانه‌ها و حكايت كهن معلوم مي‌شود كه همگي آنها از يك يا چند الگوي ساختاري مشخص پيروي مي‌كنند الگويي كه مي‌تواند تعميم و تابع قواعد زبانشناختي در داستان سرايي باشد. بدين گونه، ساختار اثر هنري و فرم آن بسي مهمتر و اساسي‌ترين از معاني به هر حال مكرري است كه بيان مي‌كند و نيز، شعر چيزي به جز بيان نيست و معناي شعر به جز خود شعر و هدف آن به جز خود واژه‌هايش و نه آن چه اين واژه‌ها بيان مي‌كنند – نيست اين نظريه تا حدي بر اهميت الگوهاي زبان شناختي و در نتيجه بر اهميت فرم و ساختار اثر هنري تاكيد مي‌كند كه از ياد مي‌برد كه فرم و ساختار و معناي اثر هنري و الگوهاي زبان شناختي و معنايي كه اين گونه الگوها براي بيان آن به كار مي‌روند، در يك اثر شاخص و هوشمندانه به گونه‌اي كه ناگسستني به هم پيوسته‌اند و از اين رو ارزش هيچيك را نمي‌توان ناديده گرفت.
در راستاي اين نظريه مبتني بر همساني زيبايي شناسي و زبان شناسي، گفته شده كه چون در زبان ابهامي و عدم قطعيتي نسبت به واقعيتي كه بر آن دلالت مسمي كند وجود دارد – به طور مثال وقتي مي‌گويم درخت، مخاطب ما آن را به همان گونه كه در ذهن ما معني دارد در نمي‌يابد و از سوي ديگر نه درخت من و نه درخت مخاطبانم كاملاً‌منطبق با واقعيت عيني، كامل درخت – اگر چنين واقعيتي اصلاً كامل بوده و عينيت داشته باشد – نيست – پس جست و جوي معنا در اثر هنري جست و جويي بي‌حاصل است و بهتر است صرفاً به فرم و ساختار زيبايي آن توجه كنيم اين نظريه در جهت كوشش درست خود براي تأكيد بر نسبي بودن مفاهيم ادراك شده و به ويژه بيان شده (به ياري زبان) اين حقيقت را ناديده مي‌گيرد كه به هر حال تمامي كوشش‌هاي ما براي ادراك و بيان واقعيت‌ها و حقايق هستي درون و پيرامونمان، كوششي نسبي است و هنر – همچون علم – از اين رو ارزشمند است كه ما را از وجود نسبي‌مان به سوي مطلق – مطلق همواره دست نيافتني – و از موقعيت بيگانگي‌مان به سوي يگانگي، در حركتي بي‌پايان اما پيش روند سوق مي‌دهد. نظريه‌هاي ديگري بر اين حقيقت تاكيد مي‌ورزند كه اثر هنري معنايي يكه‌اي ندارد و چون فرايند آفرينش هنري در ذهن و روح مخاطبانش نيز مي‌تواند ادامه يابد،‌پس به تعداد مخاطبان در زمان‌ها و مكان‌هاي گوناگون مي‌تواند تفاسير و تعابير متفاوت از معاني اثر مي‌شود .

اين نظريه بر سويه‌ي آفرينشگرانه و خلاقانه‌اي هنر در تمامي مراحل آفرينش و انتقالش و نيز بر سويه‌ي دموكراتيك و پاي آن تاكيدد مي‌ورزد. اما اين تاكيد نبايد بدين معنا باشد كه هر تعبير از هر مخاطبي – مثلاً مخاطبي بيگانه شده بازيبايي و خرد يا نا برخوردار از آموزش هنري لازم براي درك اثر هنري كه بيش از هر چيز به معناي زنگار زدايي آينه‌اي احساس و انديشه‌ي اوست: مي‌تواند حتماً تعبير درستي باشد به عنوان مثال لارگو از كنسرتوي زمستان – از مجموعه ويلن كنسرتوهاي چهار فصل – اثر موسيقي‌دان ايتاليايي قرون هفده و هجده آنتونيو يوالدي را مد نظر قرار مي‌دهيم.
اين قطعه توصيفي موسيقايي از شر شر باران از بلندي بامهاي خانه‌ها و رخوت و آرامش دلپذير ناشي از گرماي مطبوع اجاق خانه است. مسلم است كه هر يك از مخاطبان گسترده و بي‌شمار اين موسيقي زيبا در زمان‌ها و مكان‌هاي مختلف، در صورت ارتباط برقرار كردن با آن تصاويري از اين منظره ريزش باران را با تجارب حسي و احساس خاصي كه در اين باره در خاطراتش ثبت شده‌اند. در همه آميخته و بدين گونه آن را با برداشت و تجسم ويژه‌‌اي در ذهن خود باز مي‌آفريند؛ اما آيا اگر كسي اين قطعه را تو صيفي از صحنه‌ي نبرد يا حركت قطار تعبير نمايد ارتباط فعال و درستي با اثر برقرار كرده و تاويل مناسبي از آن ارايه داده است؟
هر اثر هنري ارزشمندي دامنه‌ي معنايي گسترده اما به هر حال محدودي دارد دامنه‌ي معنايي هر اثر هنري خلق شده توسط انسان كه به هر حال موجوديتي نسبي دارد – هر چند گسترده‌اما به هر حال محدود آن است و نه اينكه به تعداد مخاطبان بي‌شمارش درگذشته و حال و آينده، بي نهايت باشد. گوناگوني احساسات، انديشه‌ها، محسوسات و الهاماتي كه اثر هنري در روح و جان مخاطبانشان بر مي‌انگيزاند، به معنايي ناهمسويي و ناهماهنگي و تضاد آن ها با هم و با نيت مولف اثر و معاني آشكار و نهاني كه اثر به ياري ابزاربياني‌اش بر آن‌ها دلالت مي‌كند نيست؛ و از اين روي كار شگفت‌اثر هنري ايجاد پيوند و نزديكي – و نه افتراق بين قلب و انديشه‌ي انسان‌ها – به رغم فرديت شان – حول تجسمي خلاق از زيبايي و حقيقت است تجسمي خلاق كه احساسات، انديشه‌ها، محسوسات و الهامات گوناگون و در عين حال مشتركي را در ذهن مخاطبان برانگيخته و آنها را با خود، همنوعانشان و هنرمند خالق اثر و نيز با جان هستي و آفريدگارش يگانه مي‌سازد به راستي چه شوق‌انگيز است كه به عنوان نمونه – قطعه ‌ي لارگوي ويوالدي مي‌تواند مخاطباني از ديروز تا امروز و تا آينده را در نقاط مختلفي از جهان، حول تجمسي از منظره‌ي بارش حيات بخش باران، به رغم تفاوت‌هاي بسياري كه چنين تجمسي در ذهن ويژه‌ي هنر مخاطب مي‌يابد متحد و يگانه سازد ! همچنين گفته مي‌شود از شاخصه‌هاي هنر مدرن، بهر‌ه‌گيري هنرمند از عناصر حذف و غياب در اثرش است؛ چرا كه بدين گونه گويا ذهن مخاطب به دريافتن معناي اثر هنري و دست ‌يابي به تعبير و تاويل ويژه‌ي خود برانگيخته خواهد شد. به همان گونه كه براي استفاده از روش برتولت برشت موسوم به بيگانه سازي يا فاصله‌گذاري چنين مزيتي قايل مي‌شوند به عنوان مثال، در ابتداي فيلم طعم گيلاش ساخته ي عباس كيارستمي، آنجا كه صداي مردي را كه با تلفن عمومي حرف مي‌زند، مي‌شنويم، باجه تلفن را نمي‌بينيم و آنجا كه باجه را از ديد بديعي مي‌بينيم مرد در آن حضور ندارد و يا در پايان فيلم درست هنگامي كه بديعي؛‌براي اجراي نقشه‌ي خودكشي‌اش آماده مي‌شود، فيلم در تاريكي فرو مي‌رود و بعد كارگردان و عواملش را مي‌بينيم كه انگار آماده‌ي پايان دادن به كارشان هستند.درباره‌ي اين گونه استفاده از حذف و غياب‌و فاصله گذاري – و همچنين حذف آغاز و پايان – بسياري از منتقدين و حتي خودكارگردان چنين گفته‌اند كه بدين گونه آفرينش – يا بازسازي – بخش‌هاي حذف شده در ذهن هر مخاطب به گونه‌اي متفاوت شكل مي‌گيرد و نيز با ممانعت از درگير شدن احساسات و عواطف مخاطبان با فيلم – با تاكيد بر اينكه مثلاً اين كه شما مي‌بينيد صرفاً يك فيلم است – تفكر خلاق آنان برانگيخته خواهد شد. اما به راستي هرگونه حذف و غياب بخشي از عناصر صوتي و تصويري فيلم – به عنوان نمونه حذف تصوير با باجه تلفن به هنگام حضور صداي مكالمه‌ي تلفني و يا بلعكس – موجب تداوم آفرينش خلاق و متفكرانه‌ي فيلم در ذهن مخاطب خواهد شد؟ آيا بدرستي با هرگونه فاصله‌گذاري و بيگانه‌سازي مخاطب با فيلم – مثلاً با حضور يكباره كارگردان و عوامل فيلم و پشت صحنه‌اي آن – تماشاگر احساسش را كنار خواهد گذاشت و به تفكر خواهد پرداخت؟ اگر هم اين طور باشد،‌آيا فرايند درك اثر هنري و باز آفرينشگري آن – و يا حتي فرايند درك و بازآفريني زندگي فرآيندي صرفاً عقلاني است؟ در حالي كه ارسطو سالها پيش (2500 سال پيش) به درستي گفت كه خرد حاصل عقل و احساس توامان آدمي است. به جز اين نگاهي به بهره‌گيري خلاق و انديشمندانه از حذف و غياب در آثار شاخص هنري، تفاوت بين استفاده‌ي خلاق و انفعالي از دستاوردهاي هنر معاصر و دريافت‌هاي نقد مدرن را روشن مي‌كند به عنوان مثال روبر برسون درفيلم" يك محكوم به مرگ مي‌گريزد " كه به تلاش موفقيت‌آميز يك عضو جنبش مقاومت فرانسه براي رهايي از زندان مخوف و مرگ‌بار گشتاپو مي‌پردازد، بسياري از عناصر ديداري و شنيداري فضاي زندان را حذف كرده تا دوعنصر شاخص را مورد تاكيد قرار دهد صداي قطاري در حال گذر كه به نشانه‌‌ي ميل به رهايي از بيرون زندان به گوش مي‌رسد و دست‌هاي جوان محكوم به مرگ كه مي‌كوشد از ابزاري ساده همچون قاشق و تكه‌اي چوب يا سيم و پتو ملحفه، وسايل لازم براي رهايي‌اش را بسازد.
حذف آغاز و پايان داستان نيز از عناصر شاخص هنر مدرن قلمداد شده است؛ چرا كه به گفته‌‌ي ژاك ريوت «در جهان مدرن، براي هيچ داستاني پايان قطعي در كار نيست و ما ديگر نمي‌توانيم داستان‌هايمان را به پايان برسانيم.»
اين درست است كه واقعيت ‌هاي جهان معاصر چنان مبهم،‌پيچيده ، پر تناقض، آشفته و نوميد كننده و غير قابل پيش‌بيني به نظر مي‌رسند كه انگار داستان‌هاي زندگي فردي و اجتماعي و جهاني مان ناتمام و پايان نيافتني‌اند و آغازشان نيز در هاله‌اي از مهي غليظ و ادراك زده‌اي قرار دارد.. اما آيا رسالت ديرينه‌اي هنر سوق دادن ما از اين آشفتگي‌ها و بيگانگي‌ها به سوي آرامش و يگانگي نيست؟ آيا ارزش هنر از جمله بدين خاطر نيست كه با فرياد آوردن نقطه‌اي آغاز و ازلي، ما را به رقم زدن پايان داستان‌زندگي ما و سرنوشت جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم بر مي‌انگيزاند؟ پاياني كه خود آغاز و پرسشي ديگر است؟ نگاهي به آغاز و پايان – مقدمه و موخره‌هاي فيلم‌هايي چون سولاريس، استاكر و ايثار اثر آندري تاركوفسكي ويا رمان ورونيكا تصميم‌مي‌گيرد بميرد – اثر پائولوكوئيلو – نمونه‌هايي شاخص و زيبا از توجه همه جانبه و خلاق به حقيقت نهفته در سخن ژاك ريوت رافرا رويمان قرار مي‌دهد. توجهي كه معطوف به رسالت هنر در برانگيختن ما به بازخواني مخاطرات ازلي آغازين وتعيين پايان داستان‌هاي زندگي ماست و در عين حال غافل نيست كه پايان داستان‌ها نمي‌تواند چنان بي‌توجه به پيچيدگي‌ها و تناقضات واقعيت‌هاي جهان معاصر باشد كه ساده‌لوحانه و بي‌ثمر به نظر ‌آيد و نيز راه را بر مشاركت ما در پايان بخشيدن به داستان به نحوي كه آغاز بر داستاني جديد باشد كه در ذهنمان شكل گرفته و تداوم مي‌يابد. بر بندد چنين توجهي متفاوت با تأثير پذيرفتن انفعالي و غيرمسئولانه هنرمند از واقعيت‌هايي است كه ريوت بدان‌ها اشاره دارد.
گفته مي‌شود كه زندگي شخصي و اجتماعي هنرمند و موفقيت جغرافيايي و تاريخي او و نيز نيت او از خلق اثر هنري (نيت مولف) اهميتي در درك معاني اثر ندارد. اين گفته به اين حقيقت اشاره و تاكيد دارد كه براي درك و نقد اثر هنري بيشتر به خود اثر بايد توجه كرد و نه به مسائل بيرون از آن. اين درست است كه نقطه‌ي آغاز درك اثر هنري خود آن اثر و مشخصات و ويژگي‌هاي ساختاري و معنايي آن است؛ اما آيا بعد از اين، هر چه از زندگي شخصي و اجتماعي و موفقيت جغرافيايي و تاريخي هنرمند به هنگام خلق اثرش آگاه‌تر شويم، آن را بهتر و روشن‌تر درك نخواهيم كرد؟ نمونه‌هاي بسيار از آثار هنري و ادبي پاسخ مثبت به اين پرسش مي‌دهند به عنوان نمونه آيا مي‌توان تأثير جنبش سوررئاليسم در زمانه‌ي نگارش رمان بوف كور اثر صادق هدايت و يا تأثير روابط هدايت با مادرش را بر تصويري كه از زن – مادر اين رمان ارايه مي‌شود، ناديده گرفت؟ و ديگر اينكه اين درست كه در بسياري از موارد دريافت‌هاي مخاطبان و منتقدان از اثر متفاوت و حتي به دور از نيت مولف آن است، اما آيا تمامي نيت مولف از خلق اثرش در آگاهي و هوشياري‌اش قرار دارد؟ مثالي مي‌زنيم:چندي پيش داستان كوتاه و زيبايي از دختر بچه‌اي 6 ساله خواندم او داستان رافي‌البداهه گفته بود و بزرگترش بدون تغييري آن را نوشته بود داستان چنين بود: گل يخي با دوستش پرنده صحبت مي‌كند و به او مي‌گويد كه من هم مي‌توانم مثل تو پرواز كنم پرنده نمي‌پذيرد و معترض مي‌شود كه تو نمي‌توان چون به زمين چسبيده‌اي. ميخك مي‌گريد و سنجابي كه از كنار او رد مي‌شده از او مي‌پرسد چرا گريه مي‌كني؟ ميخك مي‌گويد چون پرنده گفت من نمي‌توانم پرواز كنم سنجاب مي‌گويد كه حق با او ا ست و تو نبايد زور بگويي فقط پرنده‌ها مي‌توانند پرواز كنند و ذستشان را از هم باز كنند؛ اما غصه نخور! روزي پرنده همسر تو مي‌شود و ترا بر بالهايش مي‌نشاند تا تمام دنيا را ببيني. اين داستان، ميل دختر بچه‌به رها شدن از وابستگي به مادر – زمين و نيل به استقلال و رشداجتماعي به كمك پدر – همسر را بيان مي‌كند. ميلي كه در نقاشي‌هاي كودكاني با اين سن، اغلب به صورت درخت يا گلي كه تا حدي نزديك به خورشيد قد بر كشيده و حتي پرندگان يا پروانه‌ها و زنبورهاي كوچكي – نمادي ديگر از خود – نيز در اطراف شاخه‌ها و گلبرگ‌هاي آن به سوي آسمان پرواز مي‌كنند، نمود مي‌يابد. اما آيا كودك از اين نيت خود آگاهي كامل دارد؟ آيا او مي‌داند كه در ناخودآگاه جمعي آدميان، زمين نماد مادر، آسمان نماد پدر و درخت و گل نمادي از خود است؟ خودي كه از ابتداي رشد ريشه در زمين دارد؟ آيا اين گونه آثار هنري كودكان خارج از نيات و اميال هر چند ناهشيار اما ضروري و پيش برنده‌ي كودكان قرار دارند؟ آيا مي‌توان اين آثار را بدون توجه به اين اميال و ضرورت‌ها و حتي متضاد با آن‌ها تاويل نمود؟ آيا خواب‌هايي كه مي‌بينيم نيز همين گونه نيستند؟ آيا آثار هنري تكرار متعالي‌تر خواب‌ها و خلاقيت‌هاي كودكانه نيستند؟
در جهت مقابله با گرايش‌هايي كه زماني بر شرايط توليد آثار هنري مسلط بودند و هنر را در خدمت تعهدات ايدئولوژيك قلمداد مي‌كردند، هنر مدرن گرايش به رهايي هنر از قيد هر تعهد ايدئولوژيك داد .اين گرايش هنر براي هنر اگر درست فهيمده شود، به معناي عدم تعهد هنر به زيبايي، حقيقت و زندگي نيست چرا كه در اين صورت هنر نمي‌تواند وفادار به خويشتن هنرمند و براي هنر باشد هنرمند نمي‌بايست به جز به خويشتن خويش به چيز ديگري متعهد باشد اما اين خود به معناي تعهد به نيازهاي اساسي و انساني خويشتن يعني زيبايي، حقيقت، عشق، عدالت، بيگانگي ستيزي و يگانگي، وحدت و روح زنانه و روح مردانه، وحدت مادرانگي و پدرانگي، وحدت عقل و احساس، حس و شهود و خلاصه‌ي كلام حركت به سوي باروري و زندگي است تعهدي كه نه از راه‌يكه و كاناليزه شده‌ي ايدئولوژي كه از راههاي ويژه و گوناگون خلاقيت انديشگون و احساسمند هر هنرمند، قابل جست و جوست.
جهان مدرن، بيش از پيش در مي‌يابد كه راه هنر راهي است پر رنج و دشوار و در عين حال از عشق و لذت و اميد سرشار، كه هنرمند و مخاطبانش را به پذيرش فعال و خلاق نقش و مسئوليتي كه به سهم خود براي نجات جهان به نيروي زيبايي و يگانگي و عشق و خرد دارند بر مي‌انگيزاند
بدين سان اين سخن رواج يافته كه هنرمند فقط پرسش را مطرح مي‌كند و در صدد يافتن پاسخ‌ها نيست، سخني است ناشي از عدم درك رسالت هنر و تن در دادن به رخوت ناشي از انفعال و عدم پذيرش مسئوليت، هر چند كه اين بدان معنا نيست كه پاسخي كه در اثر مي‌توان يافت پاسخي ساده و يك جانبه و قطعي است كه مشاركت و خلاقيت ويژه‌گي مخاطبان را به ياري نمي‌طلبد و يا فعال نمي‌كند.
اين نيز سخن نادرستي است كه هنرمند، جامعه‌شناس، فيلسوف، روانشناس، اخلاق‌گرا و… نيست و صرفاً يك هنرمند است. هنرمند حقيقي، تمامي اينها هست و بيشتر از همه‌ي اينها هنرمند است و از هنرش براي بيان تمامي دريافت‌هايش از واقعيت‌ها و حقايق جهان درون و بيرونش، سود مي‌جويد. اين نيز سخن درستي نيست كه اثر هنري هر چه چند سويه‌تر و مبهم‌تر باشد، بيشتر مخاطبان را به تلاش براي دستيابي به تاويل ويژه‌ي خود اثر رهنمون مي‌شود؛ اين درست كه مخاطب براي ارتباط برقرار كردن با اثر هنري بايد رنجي آفرينشگرانه را متحمل شود، اما اين رنج بايد به ثمر رسد و لذتي در پي داشته باشد.
نتيجه اينكه اثر هنري، به فرش ايراني مي‌ماند كه طرحي ماندالايي (نقوش دوار متحد المركز كه در روانشناسي يونگ نمادي از تماميت وجود آدمي هستند) دارد طرحي با گره‌ها، رنگ‌ها و مجموعه طرح‌هاي كوچك پرشمار كه نهايتاً معطوف به طرح و نقشي مركزي هستند و از ديگر سوي، در مجموع، يادآور بهشت ازلي گمشده‌اي هستند كه انسان در زندگي‌اش همواره آن را باز مي‌جويد اثر هنري، حتي آنگاه كه پليدي‌ها و بيگانگي‌هاي عارض شده بر زندگي آدمي را به نمايش مي‌گذارد از سويي زيبايي‌ها، يگانگي‌ها و حقيقت بهشت ازلي را فرايادمان مي‌آورد و از سوي ديگر خود از وحدت نهايي مايه‌ها و عناصر كثرت يافته‌ي ساختار و معنايي برخوردار است وحدتي كه فرم و محتوا ساختار و معنا، واژه‌ها و معاني واژه‌ها، مايه‌هاي اصلي و فرعي يا دستمايه و درونمايه‌هاي اثر را در پيوندي ناگسستني با هم قرار مي‌دهد. بدين سان، اثر هنري در مركز و قلب كهكشان قرار مي‌گيرد – مركز و قلبي با طرحي يا ساختاري ماندالايي همچون فرش، آنگونه كه گفته شد – نيت آگاهانه و ناآگاهانه مولف، زندگي فردي و اجتماعي و مشخصات تاريخي و اقليمي اين زندگي، برداشت‌هاي ويژه و متعارف – اما همسويه و هماهنگ با هم و با قابليت‌هاي ساختاري و معنايي اثر، ناخودآگاه جمعي و فردي هنرمند و مخاطبانش و خلاصه هر آنچه كه به نوعي در شكل‌گيري و چگونگي آفرينش مدام اثر مؤثر است را گرداگرد خود در پيوند و وحدتي پويا و فعال قرار مي‌دهد وحدتي كه در عين حال استقلال نسبي هيچيك از عناصر وحدت يابنده را نفي نمي‌كند و نيز اهميت اساسي هسته‌ي مركزي يعني خود اثر را ناديده نمي‌گيرد و مگر نه اينكه كل جهان، از بي‌نهايت كوچك گرفته تا بي‌نهايت بزرگ، فرمي ماندالايي – كهكشاني دارد و هنر نيز تجسمي است از زيبايي و حقيقت جهان هستي؟
اما چنين ديدگاهي نسبت به اثر هنري مي‌تواند حاصل اتحاد تمامي نظريه‌هاي نقد ادبي و هنري مدرن باشد كه هر يك به تنهايي گوشه‌اي از حقيقت را آشكار مي‌كنند چنين به نظر مي‌رسد كه با ظهور گرايش‌هايي نو در هنر معاصر به در هم آميزي هنر سنتي و مدرن، زمينه‌هاي چنين اتحاد فراهم آمده است. اما در جامعه ما، ترويج و معرفي اين نظريه‌هاي نوين كه در انديشمندانه‌ترين و محققانه‌ترين صورتش با كتاب‌هاي بابك احمدي از جمله ساختار و تأويل متن ـ آغاز شده است. به برداشت‌هايي تك بعدي و يك جانبه از اين نظريه‌ها منجر شده – به عنوان نمونه‌اي شاخص در زمينه نقد آثار اخير عباس كيارستمي و نوعي تنبلي، ساده انگاري، عدم خلاقيت و ناديده گرفتن مسئوليت پيامبرانه‌ي هنرمندان – آنگونه كه تاركوفسكي مي‌گفت – را در خلق و نقد و درك آثار هنري رواج داده و توجيه نموده است. روندي كه عاميانه‌ترين شكلش به تعدد شاعران و بي‌پروايي‌شان در ارايه‌ي «اشعاري» بي‌معنا و راحت و پيچيده نما انجاميده است.
و اين در حالي است كه جهان مدرن، بيش از پيش در مي‌يابد كه راه هنر راهي است پر رنج و دشوار و در عين حال از عشق و لذت و اميد سرشار، كه هنرمند و مخاطبانش را به پذيرش فعال و خلاق نقش و مسئوليتي كه به سهم خود براي نجات جهان به نيروي زيبايي و يگانگي و عشق و خرد دارند بر مي‌انگيزاند؛ و اين حركتي است مدام از نسبي به مطلق؛ حركتي پايان‌ناپذير و زندگي ساز و همسويه با حركت پيامبران.
===============

۲/۲۷/۱۳۸۸

رويارويي مستقيم هنربا مساجد به همت مسئولين محترم ارشاد كرمان


روز گذشته كليه‌ي هنرمندان كرمان_ از صنوف مختلف_ در محل سالن عماد اين شهرستان گرد هم جمع شده تا نسبت به اقدام بي‌سابقه‌ي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي كرمان اعتراض نمايند.. اين مراسم به همت كانون هنر استان كرمان برگزار گرديد . بر خلاف همه‌ي مراسم اين برنامه، بدون قرائت سوره‌اي از قران شروع شد و مجري مراسم اعلام نمود:
قاري به دليل مخالفت با اين مراسم كناره گيري نموده، بنابر اين با بسم‌الله شروع مي‌كنيم. همان‌طور كه مطلعيد هدف از برگزاري اين مراسم احقاق حق هنرمندان اين شهر است. مسولين محترم ارشاد در روز 28/12/87ساختمان كانون هنر - تنها ساختمان مربوط به هنرمندان كرمان را در اجراي اصل 44 قانون اساسي بدون رعايت قوانين واگذاري به كانون مساجد كرمان واگذار نموده است.و مسولين كانون فوق با كشيدن پارچه‌اي كه روي آن نام كانون مساجد نوشته شده و بدون توجه به تابلوي كاشي شده‌ي ‌سردر ‌مجتمع، اين مكان را غصب نموده و به انجمن‌هاي هنر نيز تذكر داده‌اند كه اين مكان مقدس را آلوده ننموده و فكري براي خودشان بنمايند.
با توجه به اين‌كه در اين شهر هزاران مسجد است كه درشان فقط جهت مراسم عزاداري و پرسه باز مي‌شود و اين‌كه كانون مساجد سال‌ها در يك اتاق اداره كل وظايف خود را انجام داده و مشكلي نداشته است و از همه مهم‌تر خشت اين مكان براي هنر و هنرمندان كرمان زده شده است و جاي ديگري ندارند. ما اين عمل مسئولين فرهنگ و ارشاد را نوعي جنگ منفي تلقي كرده و در اين مكان جمع شده‌ايم تا از آن‌ها بخواهيم كمي بيشتر بيانديشند و هنرمندان را كه خدا در تك‌تك سلول‌هاي‌شان جاي دارد و كاري جز يافتن و شناساندن او ندارند؛ را با مساجد رودرو قرار ندهند كه همه در همين مساجد بزرگ شده و آن را مكاني براي رسيدن به الله مي‌دانند...
خدايا من‌كه خبرنگار نيستم و نمي‌‌دانم كه...
پس از او چند نفر از هنرمند با سابقه‌ي كرمان سخنراني كردند و رو به آقاي سعيدي قائم مقام اداره فرهنگ و ارشاد گفتند. از خدا بترسيد و نكنيد كاري را كه هيچ‌كس نكرده. به مساجد برويد و ببينيد اگر اثار هنرمندان نبود اين‌همه زيبايي مساجد اسلامي از كجا پيدا مي‌شد. به كليساهاي زيباي جهان برويد و ببينيد چطور از هنر هنرمندان‌شان استفاده كرده و جلوه‌هاي زيباي خاص دين و ايدئولوژي خودشان را عرضه نموده‌اند. هنر يكي از اركان و همراهان هميشگي دين بوده است. آيه‌هاي قران خودشان به نوعي شعر محسوب مي‌شوند و... در آستانه‌ي انتخابات مردم را با مساجد به جنگ نيندازيد
پس از آن قائم‌مقام پشت تريبون قرار گرفت و بي‌توجه به موضوع در مورد شورا و سفر رييس‌جمهور و چگونگي مسلمان بودن صحبت نمود كه مورد اعتراض هنرمندان قرار گرفت و ايشان توجه ننمود. و هنرمندان به نشانه‌ي اعتراض سالن را ترك نمودند.ايشان هم به روي خودشان نياوردند و نيم‌ساعت در هر موردي حرف زدند الا واگذاري ساختمان.
پس از سخنراني ايشان هنرمندان به سالن برگشتند و ايشان كه تريبون را رها ننموده و محكم ايستاده و سنگر را حفظ مي‌كرد. گفت "بايد به تعامل برسيم و..." كه فرياد مدعوين در آمد كه شما واگذاري را روزي انجام دادديد كه روز بعدش تعطيلات نوروز شروع شود و كسي قادر به عملي نباشد و در طول سه سال حكومت دولت نهم هيچ‌گونه تعاملي انجام نداديد و حالا...
ايشان هنوز مي‌خواستند صحبت كنند و به قول خودشان پاسخگو باشند و نگذارند مجري قطع‌نامه‌ي پاياني را -فكر كنم اسمش همين باشد - قرائت كنند. اما او با استفاده از ميكروفون ديگر اعلام كرد
: آقاي قائم مقام، ما هنرمندان به اين نتيجه رسيده‌ايم كه ديگر وقت تعامل نيست كه عمل‌تان را انجام داده‌ايد و قصد‌تان از اين عمل چيز ديگري است كه خدا توفيق‌تان ندهد. اگر راست مي‌گوييد؛ دستور دهيد پرده‌ي كانون مساجد را پايين بكشند، همه‌ي اقدامات قبلي را كان لم يكن اعلام نماييد و طبق قانون واگذاري مكان‌هاي دولتي به بخش خصوصي،از نقطه‌ي صفر شروع كنيم. در غير اين‌صورت به شما يك هفته فرصت مي‌دهيم تا در اين مورد اقدام نماييد. اگر نخواستيد و نكرديد پس از اتمام يك هفته ميز‌هاي كار انجمن‌ها را از محل ساختمان به فضاي باز كنار كانون برده و كارمان را انجام خواهيم داد. اگر بازهم لج كرده و طبق معمول محل نگذاشتيد . در پايان هفته‌ي بعد در معيت هنرماندان استان در محل استانداري جمع شده و از مسولين ارشد استان تقاضاي رسيدگي خواهيم نمود. والسلام.
جناب قائم‌مقام دوباره قصد صحبت داشت كه هنرمندان سالن را ترك نمودند.
اووه چقدر شد. ببخشيد من...
نقل خبر همراه با عكس در وبلاگ كرمان خبر

۲/۱۸/۱۳۸۸

آشتي، آشتي تا آخر عمر






هميشه وقتي از سفر برمي‌گشتيم. پدرم آه بلندي مي‌كشيد و مي‌گفت" لامصب آدميزاد پر در اورده، ديروز كجا بوديم و امروز كجاييم"
ديروز بود.نه پريروز كه با ابوتراب خسروي و اكبر‌پور و بابك طيبي و چند تن ديگر از قلم به دستان داستان نويس در كنار هم نشسته بوديم و چه مهربان و فارغ از هر كينه و بده‌بستاني- كه اين‌روز‌ها در همه‌ي محافل وجود دارد- از هر دري سخن گفتيم و خنديديم و انگار نه انگار كه من از شهر ديگرم و ان‌ها از دياري ديگر كه مركز هنرش خوانند .چه زود همه‌چيز تمام شدند و هيچ‌كس نمي‌داند از كجا امدند و به كجا شدند.
ديروز به آن‌همه ديروزي پيوست كه آمدند و رفتند و تنها يادي ازشان در ذهن پر از -چي‌بگم- ما غوطه‌ور شد.
بابك طيبي شايد اولين بنيان‌گذار دوستي و آشتي بين هنرمندان شهرستان‌هاست كه بي‌هيچ هاي و هويي قصد آن دارد تا نقطه‌ي پيوند بين هنرمندان ساكت، اما پركار و سخت‌كوش شهرستاني را با رفت و آمد و برگزاري جلسات معرفي و نقد بررسي آثارشان محكم و محكم‌‌تر نمايد. نمي‌دانم. يعني آنقدر پير و جوان اهل ادبيات شيراز محبت نمودند و مهمان‌نوارزي‌شان چنان ذوق‌زده‌ام كرد كه يادم رفت بپرسم چندمين جلسه‌ي -اين‌گونه‌شان-است.اما اين‌بار قرعه‌ي فال به نام من خورده بود تا در گوشه‌ي با صفاي فرهنگ‌سرايشان، بين آن‌همه انسان فرهيخته و بي‌ادعا بشينم و شاهد باشم چگونه با تك‌تك كلماتي كه از ذهن مشوش من روي كاغذ ريخته و سفيدي آن‌ها را آلوده كرده بود، با دقت كلنجار رفته و ذره ذره عيب‌هاي آن را در اورده و نشانم دادند تا چراغ راهي باشد براي كار‌ي ديگر- اگر كاري باشد و مجالي- جايتان خالي. همه‌ي شما را ياد كردم و آرزو كردم اي‌كاش در هر شهرستاني "بابك طيبي‌ي" داشتيم تا از اين‌همه پراكندگي و تنهايي و بي‌كسي نجات مي‌يافتيم و باورمان مي‌شد هستند عاشقاني ، عاشق‌تر از مجنون كه همدلانه ما را در آغوش بگيرند و رهايمان نكنند.
قبل از تشكر از آن‌همه دوستي كه انگار از بدو تولد با من بودند آرزو مي‌كنم" اي‌كاش اين حركت ادامه داشته و به همه‌ي شهرستان‌ها سرايت كند. با همه‌ي سادگي و كم‌خرج بودنش. و ايكاش ماهم ياد بگيريم تا جبران كنيم يا حداقل تمرين كنيم تا شايد بشويم. جايتان كنار حافظ و گلگشت باغ ارم خالي.
از تمامي دوستان شيرازي متشكرم كه مرا با خودم آشتي داد و اميدوارم كرد بعد از مدت‌ها دوباره قلم بدست بگيرم و آن‌همه اندرز را در كارهايم بكار گيرم.