۹/۱۰/۱۳۸۷

آن‌چه يك نويسنده بايد بداند! هرچند همه مي‌دانندو اين تكراريست براي خودم


1- بايد جدا سازي را ياد بگيريم. نويسنده‌ي خوب نه از آن‌چه منتشر مي‌كند، بلكه از ان‌چه كه در سطل زباله مي‌ريزد؛ شناخته مي‌شود. ديگران اين را نمي‌دانند؛ ولي هر كدام مي‌دانيم كه چه در سطل زباله مي‌ريزيم و از چه استفاده مي‌كنيم… اگر هم دور مي]‌ريزيم مفهومش اين است كه درست گام بر مي‌داريم.
2- هر نويسنده‌اي بايد موقع نوشتن مطوئن باشد كه از سروانتس بهتر است…نويسنده‌ي خوب بايد به جلو نگاه كندو بكوشد با حفظ عقايدش؛ به دوردست‌ها برسد. بايد شجاع باشد؛ تا آن‌چه را كه صاحبان انديشه مي‌بينند- يا مي‌گويند- پذيرا گردد. مطالب زيادي را خط بزند. به نظريه‌ها گوش دهد و درباره‌شان بيانديشدو
چنين نويسنده‌اي- در گاتم‌هاي بعدي به جايي مي‌رسد كه حتا به چيزهايي كه مي‌داند- هم -0 شك مي‌كند. اليته نبايد به خود بقبولاند كه " من بد نوشتم" بلكه پيش خود بگويد" مي‌توانم از اين‌هم بهتر بنويسم"
3- شايد با خود بگوييد "من اين قسمت را دوست دارم" اين‌جاست كه نوبيسنده باسد احساس را كنار بگذارد. با دفت متن نوشته را بخواند و با كل مطلب وفق دهد. اگر به ساختار داستان لطمه مي‌زند و تناقضي با شخصيت و ساخت داستان دارد؛ بايد -مثل زندگي واقعي كه خيلي از احساس‌هاي خوب را فداي عقل و منطق كرده و مي‌كند. نوشته را پاره كند و به فكر جايگزيني باشد كه زندگي متن طلب مي‌كند
4- زنهار از نگهداري پاره‌شده‌ها؛ كه شايد جاي ديگر به كار آيد.ار نگهداري آن‌ها خودداري كنند كه مثل زنگوله‌ي پاي تابوت در هر كاري همراه شمايند و وسوسه‌تان مي‌كنندژ؛ به زور جايي برايشان دست‌و پا كتنيد و همين باعث هدر رفتن اوفات خيلبي خوبي خواهند شد كه …
5- هر داستاني، فن بيان خاص خود را دارد، هنر يك نويسنده‌ي خوب يافتن اين فن يا ابداع آن‌است. هر چه از سبك و سياق‌هاي قبل مي‌دانيد كنار بگذاريد و – در مرحله‌ي اول نوشتن- بگذاريد هر طور كه مي‌خواهد خود را بيان كند. مطمئن باشيد. پشيمان نخواهيد شد. اگر هم وفق مرادتان نبود، چيزي از دست نرفته. در اولين بازنويسي به سراغ سبك امتحان پس داده برويد و آن‌گونه بنويسيدش
6- موضوع اصلي هر داستان، حركت تكاملي يك انسان است. هر خواننده‌اي اين حق را دارد كه از اول بفهمد چه مي‌خواند
7- حتي‌المقدور- در حين بازنويسي- به احساس‌هاي رقيق و آبكي ميدان ندهيد. از سطح بگذريد و به عمق نوشته فكر كنيد.
8- حجم هر داستان، قانون نوشتن خاص خود را دارد . در يك داستان بلند- رمان- نويسنده وقت و جاي آن را دارد كه به جزييات رفتاري شخصيت بيشتر بپردازد و از كم‌اوردن زمان دغدغه‌اي نداشته باشد. اما در يك داستان يك يا دو صفحه‌اي اين‌كار امكان پذير نيست. بايد وقايع را سريع‌تر مرور كنيم و به‌ بيان مهم‌ترين‌ها بيانديشم. همان‌ها كه داستان را پيش مي‌برند و نبودشان كار كوتوله‌اي به وجود خواهد آورد.
9- هرگاه داستاني در دست يكي از ماها باشد؛ نبايد بهخودمان اجازه دهيم كه دنبال افكار متضاد باشيم. مي‌بايد از ان داستان و ايده‌هاي شخصيت دفاع كرد.بال و پرشان داد تا به ساختار منسجمي برسيم و نويسنده‌ي همه‌چيز داني نشويم.
10- بدترين چيز كش‌دادن داستان و بلند كردن آن است. بايد بكوشيم همان حجم اوليه را بهتر و پربار‌تر كنيم.
11- از اشتياهات لپي- كه در موقع حرف زدن استفاده مي‌كنيم و كسي متوجه‌شان نمي‌شود. بايد كه پرهيز كرد. مثل" زن او را چارچوب در ديد"چارچوب زهي است نگه‌دارنده در." بهتر است بنويسيم" او را ميان دو لنگه‌ي در ديد.
12- همان‌طور كه در كتاب‌هاي تئوري داستان بارها خوانده‌ايد. هر داستان، دو مرحله دارد: طرح و داستان. طرح ان‌است كه قبل از نوشتن روي كاغذ آورده‌ايم و شخصيت و زمان و مكان داستان و چگونگي تحول او را به خوبي كاويده‌ايم- اين ممكن است چندين صفحه شود- داستان چكيده‌ و گزيده‌ي طرحي است كه -نويسنده با شناخت كامل ان‌ها- در يك يا چند صفحه به وجود آورده است. بنابراين داستان بي‌طرح وجود ندارد وگرنه در موقع نوشتن به بن‌بست مي‌رسيم. مثلا يك كودك سه‌ساله- كه راوي داستان است- نمي‌تواند خيلي از مسائل را پيش‌بيني و درك كند. البته نويسندگان حرفه‌اي -شايد- چيزي به نام طرح مكتوب نداشته باشند و اين فرايند در ذهن‌شان و به مرور شكل گرفته باشد.

آن‌چه يك نويسنده بايد بداند! هرچند همه مي‌دانندو اين تكراريست براي خودم


1- بايد جدا سازي را ياد بگيريم. نويسنده‌ي خوب نه از آن‌چه منتشر مي‌كند، بلكه از ان‌چه كه در سطل زباله مي‌ريزد؛ شناخته مي‌شود. ديگران اين را نمي‌دانند؛ ولي هر كدام مي‌دانيم كه چه در سطل زباله مي‌ريزيم و از چه استفاده مي‌كنيم… اگر هم دور مي]‌ريزيم مفهومش اين است كه درست گام بر مي‌داريم.
2- هر نويسنده‌اي بايد موقع نوشتن مطوئن باشد كه از سروانتس بهتر است…نويسنده‌ي خوب بايد به جلو نگاه كندو بكوشد با حفظ عقايدش؛ به دوردست‌ها برسد. بايد شجاع باشد؛ تا آن‌چه را كه صاحبان انديشه مي‌بينند- يا مي‌گويند- پذيرا گردد. مطالب زيادي را خط بزند. به نظريه‌ها گوش دهد و درباره‌شان بيانديشدو
چنين نويسنده‌اي- در گاتم‌هاي بعدي به جايي مي‌رسد كه حتا به چيزهايي كه مي‌داند- هم -0 شك مي‌كند. اليته نبايد به خود بقبولاند كه " من بد نوشتم" بلكه پيش خود بگويد" مي‌توانم از اين‌هم بهتر بنويسم"
3- شايد با خود بگوييد "من اين قسمت را دوست دارم" اين‌جاست كه نوبيسنده باسد احساس را كنار بگذارد. با دفت متن نوشته را بخواند و با كل مطلب وفق دهد. اگر به ساختار داستان لطمه مي‌زند و تناقضي با شخصيت و ساخت داستان دارد؛ بايد -مثل زندگي واقعي كه خيلي از احساس‌هاي خوب را فداي عقل و منطق كرده و مي‌كند. نوشته را پاره كند و به فكر جايگزيني باشد كه زندگي متن طلب مي‌كند
4- زنهار از نگهداري پاره‌شده‌ها؛ كه شايد جاي ديگر به كار آيد.ار نگهداري آن‌ها خودداري كنند كه مثل زنگوله‌ي پاي تابوت در هر كاري همراه شمايند و وسوسه‌تان مي‌كنندژ؛ به زور جايي برايشان دست‌و پا كتنيد و همين باعث هدر رفتن اوفات خيلبي خوبي خواهند شد كه …
5- هر داستاني، فن بيان خاص خود را دارد، هنر يك نويسنده‌ي خوب يافتن اين فن يا ابداع آن‌است. هر چه از سبك و سياق‌هاي قبل مي‌دانيد كنار بگذاريد و – در مرحله‌ي اول نوشتن- بگذاريد هر طور كه مي‌خواهد خود را بيان كند. مطمئن باشيد. پشيمان نخواهيد شد. اگر هم وفق مرادتان نبود، چيزي از دست نرفته. در اولين بازنويسي به سراغ سبك امتحان پس داده برويد و آن‌گونه بنويسيدش
6- موضوع اصلي هر داستان، حركت تكاملي يك انسان است. هر خواننده‌اي اين حق را دارد كه از اول بفهمد چه مي‌خواند
7- حتي‌المقدور- در حين بازنويسي- به احساس‌هاي رقيق و آبكي ميدان ندهيد. از سطح بگذريد و به عمق نوشته فكر كنيد.
8- حجم هر داستان، قانون نوشتن خاص خود را دارد . در يك داستان بلند- رمان- نويسنده وقت و جاي آن را دارد كه به جزييات رفتاري شخصيت بيشتر بپردازد و از كم‌اوردن زمان دغدغه‌اي نداشته باشد. اما در يك داستان يك يا دو صفحه‌اي اين‌كار امكان پذير نيست. بايد وقايع را سريع‌تر مرور كنيم و به‌ بيان مهم‌ترين‌ها بيانديشم. همان‌ها كه داستان را پيش مي‌برند و نبودشان كار كوتوله‌اي به وجود خواهد آورد.
9- هرگاه داستاني در دست يكي از ماها باشد؛ نبايد بهخودمان اجازه دهيم كه دنبال افكار متضاد باشيم. مي‌بايد از ان داستان و ايده‌هاي شخصيت دفاع كرد.بال و پرشان داد تا به ساختار منسجمي برسيم و نويسنده‌ي همه‌چيز داني نشويم.
10- بدترين چيز كش‌دادن داستان و بلند كردن آن است. بايد بكوشيم همان حجم اوليه را بهتر و پربار‌تر كنيم.
11- از اشتياهات لپي- كه در موقع حرف زدن استفاده مي‌كنيم و كسي متوجه‌شان نمي‌شود. بايد كه پرهيز كرد. مثل" زن او را چارچوب در ديد"چارچوب زهي است نگه‌دارنده در." بهتر است بنويسيم" او را ميان دو لنگه‌ي در ديد.
12- همان‌طور كه در كتاب‌هاي تئوري داستان بارها خوانده‌ايد. هر داستان، دو مرحله دارد: طرح و داستان. طرح ان‌است كه قبل از نوشتن روي كاغذ آورده‌ايم و شخصيت و زمان و مكان داستان و چگونگي تحول او را به خوبي كاويده‌ايم- اين ممكن است چندين صفحه شود- داستان چكيده‌ و گزيده‌ي طرحي است كه -نويسنده با شناخت كامل ان‌ها- در يك يا چند صفحه به وجود آورده است. بنابراين داستان بي‌طرح وجود ندارد وگرنه در موقع نوشتن به بن‌بست مي‌رسيم. مثلا يك كودك سه‌ساله- كه راوي داستان است- نمي‌تواند خيلي از مسائل را پيش‌بيني و درك كند. البته نويسندگان حرفه‌اي -شايد- چيزي به نام طرح مكتوب نداشته باشند و اين فرايند در ذهن‌شان و به مرور شكل گرفته باشد.

كوچه‌هاي بن‌بست


امروز ترمز ماشيني خوب كار نكرد و شايد فرمان از دست راننده در رفت و يا ...هر چه بود امروز ماشيني با دختري 14-15 ساله برخورد كرد و او را درجا كشت!
يك اتفاق ساده و تكراري بودبود، نه؟
اما اين اتفاق شايد كه در فرايند روزگار نقش به سزايي داشت يا داشته باشد. از نزديك قيافه‌ي دختر را ديدم
دختر قشنگي بود، هرچند ترس و وحشت لحظه‌ي آخر روي لبخند او ماسيده بود. اما نتوانسته بود؛خنده‌ي نمكين كنج لب‌ها را پاك كند.
به چه مي‌خنديد و چرا مي‌خنديد؟كدام خاطره‌ي قشنگ او را به تبسم واداشته بود؟ يا متلك شيرين و نگاه كدام رهگذر ابه وجدش آورده بودكه...؟
اگر زنده مي‌ماند؛ چه مسيري در پيش داشت؟ چكاره مي‌شد؟ آيا اهل درس و مشق بود و درسش را ادامه مي‌داد تا جايي‌كه...يا عروس مي‌شد و مادر چندين فرزند و از طريق آن‌ها به ...شايد هيچ‌كدام نبود و دختري هله‌خند-نظر باز-بود كه آخر و عاقبتي جز غوطه خوردن در منجلاب اعتياد و فحشا نداشت و مايه‌ي ...
در هر صورت ، امروز ماشيني از خيابان خارج، داخل پياده رو آمد و دختري را در جا كشت!و ساعت‌ها جنازه‌ي خونينش زير درخت نارون كرم‌زده افتاد.
من كنارش ايستادم تا آمبولانس او را برد . اما خون سياه‌شده‌اش زير سم مگس‌ها لگدكوب شد.
امروز دختري مرد و من در حجم مسطح و بي‌شكل خون او همه چي ديدم. همه‌چي شنيدم. رقص دلنشين سينه‌ها، چرخش باسن شكيل و ...فقط اين‌ها نبود. درد زايمان و گريه‌ي پس از طلاق و ولگردي و ...عجيب بود كه آن‌همه قشنگي و زيبايي را خيلي كمتر از آن ديدم كه بدي‌ها را چرا؟
شما مي‌دانيد؟

كوچه‌هاي بن‌بست


امروز ترمز ماشيني خوب كار نكرد و شايد فرمان از دست راننده در رفت و يا ...هر چه بود امروز ماشيني با دختري 14-15 ساله خ

۹/۰۴/۱۳۸۷

جشنواره ادبي جلال آل احمد


خودمم باور نكردم. هنوزم باور نمي‌كنم . چون اصلا شركت نكردم. اما خبر پيچيد: كتابي چاپ شده در شهرستان، از نويسنده‌اي ناشناس بي‌هيچ پشتوانه‌اي تا آخرين مرحله‌ي جشنواره‌ي جلال و جشنواره‌ي اصفهان رفت و با غول‌هاي داستان ايران رقابت كرد. هرچند به جايي نرسيد اما خبر از يك اتفاق مي‌دهدو ...
اين‌كه چه اتفاقي، خدا مي‌داند و اين‌كه خوشحالم يا نه؟ بازهم فرقي نمي‌كند
سال‌هاست به اين‌گونه بودن عادت كرده‌ايم و توقعي نداريم. اگر كتابم تا به اين مرحله رسيده ؛ شايد شانسي بوده و يا داوران فكر كردند من‌هم تهراني هستم و
وگرنه كرمان كجا و تهران كجا؟ هرچه بود اين يك شايعه بيشتر نيست. باور نكردم. شما هم باور نكنيد. ايران=تهران

۸/۱۷/۱۳۸۷


تو بازيگر هستى و بايد فقط براى خدا بازى كنى. در حقيقت به او مى‏گويد كه نقش تو در اين زندگى، بازى كردن است و اين نقش را ديگرى به تو واگذار كرده و اصلاً مهم نيست اين چه نقشى است. درجه دو يا درجه سه بودن، مثبت يا منفى بودن نقش مهم نيست، مهم اين است كه تو بايد اين نقش را به بهترين شكل بازى كنى. به تعبيرى ما فقط وظيفه داريم بازى كنيم و چون و چرا نكنيم. ما در اين زندگى هستيم و براى بودن ما هيچ‏كس از ما سؤال نكرده كه مى‏خواهيم زندگى كنيم يا نه. وقتى هم قرار است بميريم هيچ كس از ما اجازه نمى‏گيرد. بنابراين ما در اين دو محدوديت و جبرى كه وجود دارد، تنها كارى كه مى‏توانيم بكنيم اين است كه خوب بازى كنيم. هر چند اينها بازيهايى سخت باشند و نقشهايى باشند كه بازى كردن در آنها دشوار باشد.
سلينجر