2- هر نويسندهاي بايد موقع نوشتن مطوئن باشد كه از سروانتس بهتر است…نويسندهي خوب بايد به جلو نگاه كندو بكوشد با حفظ عقايدش؛ به دوردستها برسد. بايد شجاع باشد؛ تا آنچه را كه صاحبان انديشه ميبينند- يا ميگويند- پذيرا گردد. مطالب زيادي را خط بزند. به نظريهها گوش دهد و دربارهشان بيانديشدو
چنين نويسندهاي- در گاتمهاي بعدي به جايي ميرسد كه حتا به چيزهايي كه ميداند- هم -0 شك ميكند. اليته نبايد به خود بقبولاند كه " من بد نوشتم" بلكه پيش خود بگويد" ميتوانم از اينهم بهتر بنويسم"
3- شايد با خود بگوييد "من اين قسمت را دوست دارم" اينجاست كه نوبيسنده باسد احساس را كنار بگذارد. با دفت متن نوشته را بخواند و با كل مطلب وفق دهد. اگر به ساختار داستان لطمه ميزند و تناقضي با شخصيت و ساخت داستان دارد؛ بايد -مثل زندگي واقعي كه خيلي از احساسهاي خوب را فداي عقل و منطق كرده و ميكند. نوشته را پاره كند و به فكر جايگزيني باشد كه زندگي متن طلب ميكند
4- زنهار از نگهداري پارهشدهها؛ كه شايد جاي ديگر به كار آيد.ار نگهداري آنها خودداري كنند كه مثل زنگولهي پاي تابوت در هر كاري همراه شمايند و وسوسهتان ميكنندژ؛ به زور جايي برايشان دستو پا كتنيد و همين باعث هدر رفتن اوفات خيلبي خوبي خواهند شد كه …
5- هر داستاني، فن بيان خاص خود را دارد، هنر يك نويسندهي خوب يافتن اين فن يا ابداع آناست. هر چه از سبك و سياقهاي قبل ميدانيد كنار بگذاريد و – در مرحلهي اول نوشتن- بگذاريد هر طور كه ميخواهد خود را بيان كند. مطمئن باشيد. پشيمان نخواهيد شد. اگر هم وفق مرادتان نبود، چيزي از دست نرفته. در اولين بازنويسي به سراغ سبك امتحان پس داده برويد و آنگونه بنويسيدش
6- موضوع اصلي هر داستان، حركت تكاملي يك انسان است. هر خوانندهاي اين حق را دارد كه از اول بفهمد چه ميخواند
7- حتيالمقدور- در حين بازنويسي- به احساسهاي رقيق و آبكي ميدان ندهيد. از سطح بگذريد و به عمق نوشته فكر كنيد.
8- حجم هر داستان، قانون نوشتن خاص خود را دارد . در يك داستان بلند- رمان- نويسنده وقت و جاي آن را دارد كه به جزييات رفتاري شخصيت بيشتر بپردازد و از كماوردن زمان دغدغهاي نداشته باشد. اما در يك داستان يك يا دو صفحهاي اينكار امكان پذير نيست. بايد وقايع را سريعتر مرور كنيم و به بيان مهمترينها بيانديشم. همانها كه داستان را پيش ميبرند و نبودشان كار كوتولهاي به وجود خواهد آورد.
9- هرگاه داستاني در دست يكي از ماها باشد؛ نبايد بهخودمان اجازه دهيم كه دنبال افكار متضاد باشيم. ميبايد از ان داستان و ايدههاي شخصيت دفاع كرد.بال و پرشان داد تا به ساختار منسجمي برسيم و نويسندهي همهچيز داني نشويم.
10- بدترين چيز كشدادن داستان و بلند كردن آن است. بايد بكوشيم همان حجم اوليه را بهتر و پربارتر كنيم.
11- از اشتياهات لپي- كه در موقع حرف زدن استفاده ميكنيم و كسي متوجهشان نميشود. بايد كه پرهيز كرد. مثل" زن او را چارچوب در ديد"چارچوب زهي است نگهدارنده در." بهتر است بنويسيم" او را ميان دو لنگهي در ديد.
12- همانطور كه در كتابهاي تئوري داستان بارها خواندهايد. هر داستان، دو مرحله دارد: طرح و داستان. طرح اناست كه قبل از نوشتن روي كاغذ آوردهايم و شخصيت و زمان و مكان داستان و چگونگي تحول او را به خوبي كاويدهايم- اين ممكن است چندين صفحه شود- داستان چكيده و گزيدهي طرحي است كه -نويسنده با شناخت كامل انها- در يك يا چند صفحه به وجود آورده است. بنابراين داستان بيطرح وجود ندارد وگرنه در موقع نوشتن به بنبست ميرسيم. مثلا يك كودك سهساله- كه راوي داستان است- نميتواند خيلي از مسائل را پيشبيني و درك كند. البته نويسندگان حرفهاي -شايد- چيزي به نام طرح مكتوب نداشته باشند و اين فرايند در ذهنشان و به مرور شكل گرفته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر