۶/۲۰/۱۳۸۲

خورشيد ؟ خورشيد !

هيچي نيست . انگارخدا غير از تو،دیگه هيچي خلق نكرده . تويي كه مي چرخي . مي رقصي و تير مي باروني . واين باد داغ كه انگار برا اين ساخته شده كه ُهرم داغ تو رو از اين طرف به ا ون طرف ببره و شتراي بيچاره رو كه فقط يك نقطه ان، برقصونه . كج كنه . كوله كنه و نم بار داغ شنارو تو چشماي من جا بده ! از تو بدم مياد . از خودمم كه اسم خورشيده بدم مياد . ! اسم كم بود كه اين اسمو ... اوووه چقد شتر ..
« خورشيد ؟ خورشيد ! »
منو صدا مي كنن يا تو رو ؟ تو رو صدا مي كنن كه اینهمه آ تش نباري ! كه يك جايي برا يك لحظه هم كه شده ، خودتو پنهون كني تا من ببينم اين شترا مياين يا مي رن ... اصلا شتري هست ؟ شايد بازم به نظرم ميرسه ! شايد ...
«‌خورشيد ؟ خورشيد !»
خورشيد ؟ خورشید منم یا تو ؟! من ميخوام از گير تو فرار كنم ! ميخوام سوار يكي از اين لوكاي مست بشم بخونم « لوكه لوك جَمبازه --- ُاشترا كجا بار ميندازه --- پشت حموم شاهزاده ---شاهزاده اسبي داره --- دختر َنر مستي داره ...
. مي خواستم براش يك دخترنر مست بگيرم . مي خواستم دومادش كنم. اما اون، خودشو زد به اون راه وگفت « چي خوندي تازه گيا ؟
گفنم : « مي فهمي چي ميگم ؟! »
خنديد . هميشه مي خنديد . خنده ها ش منو مي كشت . تو كه نمي دوني ، يك الف بچه بود كه مادرم مارو ول كرد به امون خدا ورفت عروس شد . خودم بزرگش كردم . خودم گداشتمش مدرسه . اون وخ اون شد معلم و من شدم شاگرد « بابا دو بخشه . بخش اول با . اول ب . دوم آ --- بخش دوم با . اول ب . دوم آ ....
« خورشيد ؟ خورشيد !»
چقدر صدات به نظرم آشنايه ! كي هستي ؟ چرا حواسمو پرت مي كني ؟ ....دلم ميخواس جلو خونه مون يك باغ پر از درخت داشتم . يك باغي پر ازنخلاي بلند . پر از پرتقال ، ليمو ، نارنج ، اونوخ منم ميشدم دختر نارنج و ترنج . دخترا امروز پيداشون نيس ! زير ماشين نرفته باشن ؟! ... بعضي وختا دلم مي خواد بگم « كاشكي مي رفتن، كاشكي مي ُمردن . كاشكي اصلا نبودن ! اونوخ مي شدن مثل تو ! مي اومدن پيشم . مي نشستن اون روبرو و هيچي نمي گفتن . اون وخ ديگه نمي تونستن بزرگتري كنن . ههه هه .... بعضي وختا دلم ميخواد جيغ بزنم . دلم ميخواد بگم « دست از سرم ور دارين ! من بيشتر از وزن شما كتاب خوندم حالا ... كي برام مي آ ورد ؟ داداش برام مي آورد . داداش بهم خوندن ياد داد . حواست كجايه من كه گفتم ! نگفتم ؟ ... چند وخته كه پيدا ش نيس ! نكنه دخترا دوباره ...؟!
نه ! اونا دختراي خوبي‌ا ن ! منو دوست دارن . شايد برا همينكه منو دوست داشتن ا ون كارو با تو كرد ن ! چقد دوستت دا شتم دادا ش ! چرا نمي تونم بهشون بگم منم دوست تون دارم . دوست تون داشتم . ولي هيچوخ دست پا پيچ تون نمي شدم ! بهشون بگم : شما ديگه بزرگ شد ين ، عروس شد ين . ولم كنين ! به خدا خسته شدم بس كه شما دورم چرخيد ين و ...
« خورشيد ؟ خورشيد ! »
چه لوكه بزرگيه ! نه ؟! از همه‌ي اوناي ديگه بزرگتره ! سياهي شو نگاه كن ! اوووه... دلم ميخواد سوار يك لوك مست بشم . لوكي كه كف كنه . ُغر ُغر كنه و بدوه . بدوه و منو از همه‌شون دور كنه و بياره پيش تو و اونوخ منه خرسه ُگنده ، رو دقترم خم بشم و تو يك چوب بگيري دستتو دورم بچرخي وبگي « بنويس : ميازار موري كه دانه كش است ----كه جان دارد وجان شيرين خوش است .»...مگر تو جون داشتي ؟ مگر تو آزا رت به كسي رسيده بود كه ... حيوونكي شترا ! ايتا آزارشون به كي رسيده كه يك پاشونو از زانو خم مي كنن و با يك طناب مي بندن ...گفتي « نمي خوام پابند بشم !
گفتم :« داداش زن گرفتن كه ...»
:« همون تو شوهر كردي برا هفت پشتمون بسه ! »
گفتم :« ولي شترا آزادن ! پاشونو مي بندن كه نرن گم بشن وگرنه ... ببين چطور لي لي ميكنن ! از اين بوته به اون بوته ....
گفت : « من نمي خوام لي لي كنم . من مي خوام بپرم ! مي خوام با ل در بيارم ! و ... »
حالا پريدي ؟ ... پريد !... گلوله که تو پیشونیش خورد دستاشو از هم باز کرد و پريد ! پرید ؟!... اون قدر دور که من ...
« خورشيد ؟ خورشيد ! »
چي ميگي ؟ چي مي خواي از جونم ؟ هي صدا مي كني ! صدا مي كني . خب بگو ! درددل كن ! ... امروز دو سه روزه ، شايد م بيشتر ، شايدم كمتر كه هي صدام ميكنه . هي صدام مي زنه . اصلا معلوم نيس صداش از كجا ميا ؟...شايد همسايه هان ؟ ... هان ؟ ...ولي ما كه همسايه نداريم ! صلا كسي ، اين دوروبرا نيست ! يعني از روزي كه منو آوردن اينجا ، اينجا هيچكس نبوده ! ...شايد يك وختي بوده ولي حالا ...دلم برا همسايه داشتنم تنگ شده . همسايه اي كه مثل يك خواهر باشه ، مثل يك مادر باشه ...اما تو مي گفتي « ديگه تمومه » مي گفتي « محبتا ُ مرده ، دوستيا مرده ! » حرفايُ گنده ُگنده مي زدي و ميگفتي « وقتي پايه واساس همه چيز پول شد ، ديگه جايي برا خواهر و برادري نمي مونه ، چه برسه به ا ينكه ... » ولي تو هنوز داداشمي ! من هنوز به بوي تو زنده ام . هنوز صدات تو گوشام مي پيچه...
« خورشيد ؟ خورشيد ! »
چقد دلم برات تنگ شده ... چقد ر به اينا گفتم دلم پوسيد ! ببرينم يك جايي ! »... كجا ببرنم ؟ من كه غريبم و جايي هم نداریم كه برم ؟‌ خونه ي قوماي احمدم نمي خوام برم !‌اونا هي حرصم ميدن . هی سرشونو مي گذارن بيخ گوش همو پچ پچ مي كنن . منم حرص مي خورم مي فهمم . مي فهمم كه دارن راجع به تو حرف مي زنن . ميگن تو كافر شدي ! ميگن تو از بس كتاب خونده بودي زده بود به سرت . غلط كردن كه ميگن ، تو با دشمناي مملكت دستت تو يك كاسه بوده . منم مي خوام پاشم کله شونو بکنم . میخوام زبونشونو ببرم .می خوام ...
« خورشید ؟ خورشید »
بله ؟! بله !؟ بله ؟ ... کاشکی می فهمیدم این که صدام می کنه کیه ؟ چقدر صداش ، مثل صدای تویه ! من که غیر از تو کس دیگه ای رو ندارم . .. چقد قشنگ صدام می کرد .« خورشید ؟ خورشید ! »
جونم ! عمرم ! بلات تو جونم ، کجایی داداش ؟ بهش گفتم از اسم خودم بدم میاد . رفت یک دنیا شعر در باره ی خورشید برام پیدا کرد . همیشه می خوندمشون . همه رو از بر کرده بودم . اما حالا ... دخترا جمعشون کردن . ُگمشون کردن ! شایدم احمد آقا کرد !

« خورشید ؟ خورشید ! »
ههه ، این تو رو صدا می کنه بی شرف ! ، ولی این که یک مرده ؟ ! ، مرد که با مرد کاری نداره ، داره ؟ کاشکی تو هم یک زن بودی ! اگر زن بودی حرف منو می فهمیدی ! احمد آقا هم میگه حرفامو می فهمه ، ولی دروغ میگه ! می فهمم ! می خواد این جوری دهن منو ببنده ! کلک بازه . مسجد میره ! دعا می خونه ! دعا گوش میده ! هیم ! اصلا می دونی تقصیر اون بود ! همین بود که منو به این روز انداخت ! ...کارامو می کنه . موهامو شونه میکنه . منم هیچی نمی گم . نه میگم خوب ، نه میگم بد ، چرا بگم ، هان ؟ فکر می کنه من نمی فهمم ! من اگه جای اون بودم ... من که مرد نیستم ! زن که نمی تونه ... زن با لباس سفید میره خونه ی شوهر و...
« خورشید ؟ خورشید ! »
صدا از زیر زمین میا د ! میشه آدمم جوونه بزنه و دوباره جون بگیره ؟ مگر آدمو نمی کارن ؟ هان ؟ یعنی آدم از یک گلم کمتره ؟ خودت می گفتی « هیچی از بین نمیره ! گوش بده ، خوب که گوش کنی صدا ی شکفتن گلا رو می شنوی ، صدا جوونه زدن گیا ها رو »
تورو کاشتن که سبز بشی . که بیای بالا ، برگ بدی ، رو سرم سایه پهن کنی ... دو باره شاعر شدم ، نه ؟ ... همه رو جمع کردن داداش ! دیگه نو این خونه کاغذ وقلمم پیدا نمیشه ...
« خورشید ؟ خورشید ! »
...شایدم ناله ی زمینه ؟ سوخته . هر چی که اینجا هست سوخته ! ذوب شده . همه ش تقصیر تویه ! زمستون و تابستون ، می چرخی ، می چرخی . می رقصی . با نورت می سوزونی ، ذوب می کنی ! بی رحمه داداش ! فکر می کنی اینهمه شن از کجا میان ؟ پوست زمینه که سوخته ، طوطیا شده و ذره ذره ول شده ! اونوخ ... تازه ، آدمای اینجا هم همینطورن چشماشون ریزه و اون ته سو سو میزنه یشونی شون جلو ، دماغاشون درشت وبازه و مژد داشون ، آخ که چه مژه هایی بلندی دارن ، انگار فرشون زده باشن ! کاشکی منم داشتم ! کاشکی یک آیینه بود ! من دیگه می خوام چه کار؟ یک کسی مژه ی بلند میخواد ، موی بلند می خواد که ... دلم برا احمد آقا می سوزه . ! با چه صبر وحوصله ای ، صبح تا صبح ، شب تا شب شونه رو میندازه بیخ مو های منو ... یک بار دخترا گفتن « آقا جون مو های ما مان بلندن اذیت می کنن ، اجازه بدین ببریمش آرایشگاه »
نمی دونی چه فیگوری گرفت ، کاشکی بلد بود . « بله ! بله ! بایدم بگین ! شونزده ساله که من تر خشکش کردم . شما سه تا دخترو بزرگ کردم ، عروستون کردم ، هیشکمی حرف نزد ، حالا شما ...» من خنده ام گرفت و...وای شترا رفتن ! نگفتم حواسمو پرت می کنی ! ... تو هم از شترا خوشت می اومد . از راه رفتنشون ، ُشلم َُشلم کردنشون ، آرومیشون ، یادته ؟ ... با همین شترا گولم زد ! با لوک ، با جمازای شهرشون ! احمد آقا رو میگم ! اسب کهری داشت و سبیل ُپر پشتی . سواراسبش می شد . تفنگشو رو کولش مینداخت وسط جنگل مثل یه قرقی می تاخت . همه ی دخترا عاشقش بودن . عاشق رنگ سیاه پوست و خنده هاش ...
« خورشید ؟ خورشید ! »
خیلی دلم می خواد بهش بگم. بهش بگم یادت میا می گفتی « ما لوک داریم ، اندازه ی پنج تا اسب بار می بره » می گفتی « پاها شونو می بندیم و بی آب وعلف ولشون می کنیم تو کویر و اونام دم نمی زنن » چقدر خر بودم داداش اون داشت بهم می گفت و من نمی فهمیدم ...می گفت « تازه وختی گیر کنیم ، وختی تو اون برهوت آب گیرمون نیاد با یک سوزن جوالدوز می زنیم تو کمرشونو از خون اونا می مکیم تا به یک جایی برسیم » بیچاره شترا ! .... نه ! نمیگم داداش ! نمیگم که تو گولم زدی . نمی گم تو اونجام که بودی دروغی می خندیدی ! نمی گم ، اینجا که اومدی تو هم شدی مثل همه ی آدمای اینجا . آدمایی که خنده رو نمی شناسن ! نمی خند ن .و...
« خورشید ؟ خورشید ! » 333333
منم امروز یک طوریم شده . با خودم حرف می زنم . دعوا می کنم . حالا دیگه خدا مرگم بده ... اما داداش اگر با خودم حرف نزنم با کی حرف بزنم ؟ برا کی بخونم ؟ با اینا ؟! اینا که نمی فهمن ، نمی شنون . یا گریه می کنن و یا با حصرت نگام می کنن و لباشونو گاز می گیرن . بیچاره احمد ! چند بار بهش گفتم ، من که نه ! دخترا گفتن « آقا جون ، بیا برو دوماد بشو ! ما خودمون نوبتی از مامان نگهداری می کنیم » منم حرفی نداشتم اما ...اون گفت « برین خجالت بکشین ! این زن یه عمری ، با سه تا بچه ی قد نیم قد، تو شهرای غریب ، همه ی کارای منو کرده ، حالا مردونگیه که من ...»
می باس خوشحال بشم ؟ نه داداش ! تو که اونو نمی شناسی ! اون خیلی به من بد هکاره ! همون وخ می خواستم بهش بگم « حالا نا مردیه ؟ حالا که دیگه مرد نیستی ، مردونگی یادت اومده ؟ حالا که کمرت دو تا شده ، تفنگو خند هاتو گرفتن ، نامردیه ؟ ولی نگفتم . دیگه هم نمی گم . بذار این تو حسرت یک کلمه چواب از من بمونه تا بمیره !
« خورشید ؟ خورشید ! »
جونم ! عمرم ! کاشکی بجای اینجور صدا زدن می خندیدی ! کاشکی حرف گوشم می کردی ؟ کم که بهت نگفتم ! گفتم داداش ، آدم نباید هر چی که تو دلش داره به همه بزنه . نباید نگفته هارو بگه ! کی حرف گوشم کردی ؟ گفتم داداش احمد آقا و دخترا دارن پشت سرت حرف می زنن میگن « تو کافر شدی ! میگن ...» ولی تو خندیدی ! ...اونم می خندید . به گریه هام ، به ترکی حرف زدنم ، اونقد توچشمای پر از اشک وخون من ، با هر خنده ی زنی خندید ، اونقدر ...دیوونه م کرد ! نه زبونه زنایی رو که می آ<رد می فهمیدم ونه اونا زبون منو می فهمیدن ... می خندید ن . مست ، ُلخت ... بی شرم میگفت « تو هم بخند ، تو هم بخور ، بخند ، بختد !!!»
خیلی وخته که می خوام بهش بگم حالا تو بخند ! چرا نمی خندی ؟ چرا ادا در میاری ؟ بخند ، بخند ! ، یالله بخند! ... شترا اومد ن ! لوکه لوک جمبازه --- لوکه لوک جمبازه --- اشترا کجا بار میندازه --- پشت حموم شاهزاده ---- شاهزاده اسبی داره --- دختر نر مستی داره #### دلم می خواد شوار یکی از این لوکای نر مست بشم . یک لوک مست و ُگنده و کف کرده . می خوام سرمو ُلخت کنم . موهامو افشون کنم دور تنم . یک پیراهن قرمز وآستین کوتاه بپوشم و یک دومن قرمز. من مست ولوک مست تر از مست، کف بریزه و نعره بکشه و منم بخند م و بخند م وبخندم داد بزنم " آهای احمد ، دخترا بیاین تماشا ، بیاین ببینین . ببینین . ببینین . ... چرا گریه می کنم ؟ تنهایم . خیلی تنهایم ! . ... دلم میخواس همه بر می گشتن . همه ی دخترا ، بچه هاشون ، شوهراشون . دورم جمع بشن .... هر چند من با هیشکی کاری ندارم و حوصله شونو سر می برم . ولی وختی باشن خوشحال ترم . کاشکی تو هم باهاشون می اومدی داداش !! . ...میگن ُمردی ! ...یعنی خودم دیدم که ُ مردی. سرت رو سینه م بود که ...
« خورشید ؟ خورشید ! »
من نمیفهمم اگر تو ُمرد ی، این صدا چیه ؟ مگر ُمرد هم می تونه از اون دنیا بر گرده ، ها ؟ ... وختی میا، اون روبرو می شینه . همیشه اخماش تو همه . هیچی نمی گه . از بچگی همین جوری بود . همیشه یک ُمشت کاغذ وکتاب زیر بغلش بود . می باس به زور مقاش از دهنش حرف بکشم . همیشه من حرف میزنم و او ن گوش میده . گاهی وختام می خنده . خیلی کم میاد که بخنده . پاری وختام همرا من گریه میکنه . چه گریه ی تلخی . اونکه به گریه می افته ، تمام بدنم می لرزه اونوخ ، من به زور می خندم ایقد می خندم ، تا اون بخنده ....تازه وختی که اون رفت ، من میشینم برا اشکای تلخی که اون میریخت ، اشک می ریزم .
« خورشید ؟ خورشید ! »
چرا این حرفا رو برا شوهر وبچه هام نمی گم ؟ دهه ! من میگم اون بی شرفا رفتن داداشو لو دادن که بیان بکشنش . من میگم اونا می گفتن داداشض کافره . از دین برگشته اس . اونا همه ی کتاب کاغذار و از دورو بر من دور کردن ، میگن من دیوونه م . اووخ این ... عجب خورشیدی هستی تو.! ... می دونی من نباید ماه رو تماشا کنم ! باورت میشه ؟ واسه چی ؟... برا اینکه یک شب من گفتم ، ماه مثل یک زن ُلخت خجالتیه ! ... می د ونی ،نمی خوان من حرف بزنم میگن « زشته » می گن « بهمون می خندن » می گن « آبرومون میره ! » اینا فکر می کنن من که حرف نمی زنم ، گوشامم کره و چشمام کوره . فکر می کنن با یک ذره مامان گفتن و با یک ذره ... نه من باید برم ! می باس همون روزای اول می رفتم همو ن روزایی که رفتن وبه خاطر عقیده شون ...
« خورشید ؟ خور ش ش ش ش ی ی ی د ! »
خدا مرگم بده ، صدای خودشه !... یادت نیس . ؟ تو نبودی ؟ آخرین بار همینجوری صدام کرد « خورش ی ی ی ی د ! » صداش پر از ترس بود . قلبم ریخت پایین . دویدم بیرون مثل مرغ بر بر می زد . خوناش ورق ورق کاغذاشو رنگی کرده بود . دویدم طرفش ، می خواستم دستاشو بگیرم ، سرشو بگیرم که رو سنگا به زمین نخوره . بی انصافا گرفتنم . همه جمع شده بودن وتماشا می کردن . دهه !
شترا دارن بر میگردن . پاهاشونم بسته نیسن ! . چقدر زیادن ! . یک ساربونم دارن جاوشونه ، می بینی ؟ همه دارن میان این طرف
«خورشید ؟ خورشید ! »
داداشه ! داداش رفته ساربون شده ههه ! نگفتم میاد ؟ نگفتم چرا چند روزه که دلم می خواد سوار لوک بشم ؟ نگو ...چقد شتر ؟ میبینی ؟ همه شونم لوک مست
لوکه لوکه جمبازه ---- لوکه لوکه جمبازه ....
« خورشید ؟ »
جونم . عمرم ، چرا نمیای تو از پشت حصار که بده ! ؟ ... نمی مونی ... چرا ؟ ... میخوای بری ؟ تو که همیشه خرت به باره ...کجا ؟ بعد از اون همه ... چی ؟ ...اومدی دنبالم ؟ خب حالا بیا تو .... می ترسی ؟ ...حالا به حرف من رسیدی ؟ یادته می گفتی « اونا تقصیر ندارن ، اونارو با چار چوبی به نام عقیده به اسارت کشیدن و ... چی ؟ ... کار داری ؟ . چه کار داری ؟ ... می خوای شترارو بشوری ؟ مگر هیشکی شترارو می شوره ؟ ....بسوزی ؟ ... دیونه شدی ؟ ...همه چی با سوختن پاک میشه ؟ ... منم ؟ ... نه !!! مگر من شترم ؟ ... باید اونا بسوزن که ....سوختن نعمته ! منکه همیشه سوختم ! ..باشه ، باشه اومدم . رختی ؟ لباسی ؟ .... باید همینارم در بیارم .... چرا ایقد یواش حرف میزنی ؟ من نمی فهمم ! .... تو که داری میری ، پس ؟ ... قهر کردی ؟ صبر کن ! داداش ، داداش ....
رفت ! شترا م رفتن . منم میرم . گفت باید بسوزی ، مگر نگفت ؟ هان ؟ گفت فقط با سوختن پاک می شم ، نگفت ؟ خوب ، منم می سوزم ! . این جوری خیلی م بهتره . اونام می سوزن ! . شایدم بفهمن و ایقد با حرفاشون، مردمو عذاب ندن ! . ها !؟ خیلی خوب میشه . باید بجنبم !. نفتا رو کجا میگذاره ؟ ها اینجان . ...باید بسوزم . پاک بشم . ذلال بشم . خودم می فهمیدم یک طوریم هست . دیگه نمی تونم تحملشون کنم . دیگه نمی تونم ابن همه دروغ و دغل و پدر سوختگی رو تحمل کنم . اٍه نفت تموم شد . هی قربون صدقم م برن وپشت سرم ..چه بوی بدی داره نفت ! یعنی می سوزم ؟ ریا کارا ! دروغگو ا ! . فکر کردین همه مثل شما نمی فهمن . غلط کردین . وای چقدر دس دست میکنی . برو نشین تو اون لاستیک تراکتور تا صبح می سوزه وهیشک م نمیفهمه . ها ها ها اینم چادر و مقنعه وکلاه تون . نخواستم میخوام لخت بسوزم . یعنی خدام نا محرمه ؟ بیجا کردین گفتین ! خدا از همه مهربون تره خدا مثل شما که نفهم نیست . کبریت چرا نمی گیره ؟ من می باس همون روز اول این کارو بکنم . اون جوری که نفهمیدن . شاید اینجوری بفهمن . داغه ! . باشه . کاشکی جلو چشمشون این کارو کرده بودم . شاید نفهمن . شاید ... نه اونا انصاف ندارن . ندارن .. ندارن ..ندار....


علی اکبر کرمانی نژاد
بازنویسی 1378

هیچ نظری موجود نیست: