۱۱/۰۱/۱۳۸۲

1

چهار جوان ، يك خيابان نيمه تاريك و يك ماشين كه انگار پر در آورده بود و بوي مشروب و صداي خنده هايي پر از مستي ...

2

ترمز شديد ماشين و قيافه ي سياه و سوخته ي مامور و ترس و مستي ي كه داشت آرام آرام مي پريد ،
« كارت ماشين و گواهينامه ؟ »
.........................................
« چرا لالموني گرفتين ؟ بياين پايين »
هيچ كس جرات نمي كرد از جايش تكان بخورد .هر كسي براي خودش من من مي كرد و آنكه از همه مست تر بود گفت « سركار مي بخشين . ما مستيم .هيچي م حاليمون نيست ، ضد خال نزن و بذار بريم به حالمون برسيم »
مستي از سر همه پريد و ترس فضاي ماشين را پر كرد . مامور اخم هايش را توي هم كشيد و سرش را از جلوي شيشه عقب برد . بي سيمش را در آورد . خش خش بي سيم دويد توي ماشين و كنار ترس ايستاد . مامور سرش را به داخل ماشين آورد . قيافه ي همه را ورانداز كرد گفت « پدر سوخته ها ، برين گم شين »

3

چهار جوان . يك خيابان نيمه تاريك و زوزه ي ماشين و صداي خنده ...
28/10/82

هیچ نظری موجود نیست: