۱/۳۰/۱۳۸۴

بارون بود .بارون ?... اونم اين وخت سال . نه بهاره و نه زمستون كه بگيم داره به موقع … اصلا اين «موقع »را كي انتخاب كرده و اصلا به تو چه كه زير بارون وايسادي و به وقت و زمان بارون فكر مي كني . فكر كنم يه طوريت شده وگرنه … وگرنه چي ؟ زنم از خونه بيرونم كرده ؟ خب كرده . هيشكي قبولم نداره ؟ خوب نداره . شكمم از گرسنگي به قيل و قال افتاده؟ خوب افتاده . مي‌گي چيكار كنم؟ . بشينم گريه كنم . ؟ نمي كنم . تازه بخوام گريه‌ام بكنم . گريه‌م نمي‌ياد كه . نه مي تونم استفراغ كنم . نه گريه و نه … بابا من نه دردم به درد آدماس و نه غذا خوردنم . همينو مي‌خواسي ؟
حالا داره بارون مياد . اونم وسط چله‌ي تابستون . در حالي‌كه تو زمستون نباريد . بهارم . اصلا هَف ساله كه آسمون قهر كرده و خدا از ما برگشته و نمي‌باره كه نمي‌باره و خشك سالي همه چيز و همه‌جا را از بين برده . و از همه مهمتر همه به اين وضع عادت كردن . دولتم داره شب و روز كار مي‌كنه تا زود تر ممر فاضلاب را تموم كنه تا پس از تصفيه آب ، شاش خودومونو بخوريم . به اونم عادت مي‌كنيم . مي‌خوريم و شايد به‌به چه‌چه هم بكنيم . مگر چه اشكالي داره ؟ اصلا كي مي‌دونه اين همه غذاهاي آماده و اينهمه دارو و دواهاي مسكن و مقوي ، چي توشونه ، ها ؟ كي به فكر اينه كه از چي درست مي‌شن؟ . پول مي ديم و مي‌خريم و مي‌خوريم و دم كه نمي‌زنيم هيچي ، تازه افتخارم مي‌كنيم، كه مثلا خارجي هستن و از فلان كشور جهان سوم سوغاتي اوردن و … ديوونه شدم ، نه ؟ خيلي حرف مي‌زنم ، نه ؟ همه همينو مي‌گن . بعضي وقتا به خودم دلداري مي‌دم كه بابا من كه حرف بي‌خود نمي‌زنم . تازه همين‌طوري‌ام كه حرف نمي زنم . يه چيزي ، يه كسي مي‌آد پا مي‌ذلره رو دمم و دهن من واز مي شه . تازه مگر لقمان ديوونه نبود . مگر اون همه حرف حساب و معقول نزده ؟ اونفدري كه اون حرف زده و اونقدر از حرفاي اون چاپ كردن ؛ امام رضا نزده و كتاب ازش چاپ نكردن . – الان اگر مادرم بود بين انگشتاشو گاز مي‌گرفت و يا اگر بچه حزب‌ا…- واي واي كاش اسم اونارو نمي‌بردم كه … اصلا تو داشتي درباره بارون مي‌گفتي و يا مي‌نوشتي چيكار به اين‌همه اينور اون‌ور رفتن . بابا آسته برو آسته بيا … اَه‌ه‌ه
خب بارون مي‌باره . همه خيس شدند . منم خيس شدم . خيابون و خونه‌ها و ديوارا و همه و همه خيس شدن . بارون مي باره . خيليا خوشالن . بيشترشونم ناراحتن . يا ميوه‌هاشون خراب مي‌شه ، يا گندماشون و يا مصالح ساختموني‌شون و يا آرايششون به هم مي‌ريزه . به من چه . نه بر اشتري سوارم و نه … اگه داشتم كه سوار مي‌شدم . شيطونو مي‌گه ، مگه فرق من با بهلول تو چيه ، كه يه چوب بلند جور نمي كنم و سوارش نمي‌شَم . ها؟ فكر مي كنيين اگه يه روز يه مرد گنده رو ديدين سوار چوب شده و داره اين‌طرف اون‌طرف مي‌دوه چيكار مي كنين .؟ دولت چيكار مي‌كنه . دولت كه نه . شهرداري ؟ هه‌هه . شهرداري ديگه بيلش گلي ور نمي‌داره . همه‌ي‌ اداره‌ها بايد خو‌دكفا باشن . بايد خرج خودشونو ، خودشون در بيارن . چه ربطي به شهرداري داره . اگر يه دل‌سوخته‌اي خواست ما رو معرفي كنه ، بايد اول بره پذيرش بيمارستان رواني – مي‌دونين ديگه اسم تيمارستان ور افتاده ؟ - يه خورده از اون پولاي نخواسته‌اشو بريزه به حساب آقاي دكتر – حالا اگر يه پارتي كت و كلفت داشته باشه ديگه بّهتر - هي من ياد گرفتم تشديد كجاي كيبورد قايم شده بود . خيلي دنبالش گشتم . شانسي خودش مثل يه ملخ تند و تيز پريد رو پشت « بهتر» . ديدينش ؟ … ولي كجا بود ؟ ولش كنين . شايد شما بدونين . يا اصلا مي‌دونستشن و نياز به گفتن من نبود و شايد … مي‌دونين ديگه حال نوشتن ندارم . ديگه نمي‌خوام بهلول باشم . نمي‌خوام دلسوخته ها دلشون برام بسوزه و بفرستنم تيمارستان – نه . بيمارستان رواني – اين تشديد و كيبورد اون حس و حال ازم گرفت . مثل تيمي كه مي‌ره تو لاك دفاعي و صد در صد گل مي‌خوره . نه . نه سوت بزنين و نه ترقه بندازين و نه كسي رو هو كنين . من اين جوري‌ام ديگه . از بارون شروع كردم و به زمين فوتبال رسيدم . مي‌ترسم يه دفعه برم زير تيغه‌ي گيوتين و تق … ناگهان بانگي بر اومد . …بيچاره ما اين‌روزا ديگه بانگي‌ام بر نمي‌آد .
نمي‌خواين سرتونو - مثل همه‌ي اونا كه براشون حرف مي‌زنم – بندازين پايين و در برين . نمي خواين مثل ننه و بابام دهنمو محكم بگيرين و با يه آمپول خفه‌م كنين ؟ نمي‌خواين دهنم ببندين و دستامو ؛ تا هر چي داد مي‌زنم . مثل اسفراغي كه فوري برش مي‌گردونين ، بر گردن تو حلق خودم . راستشو بگم ، اصلا بارون نمي‌باره . خيلي وقته كه نمي‌باره . تازه بباره منو چه فايده .
مي‌گن از رونوشته مي شه حال طرفو فهميد . يعني حال من معلومه ؟ اگه معلومه برام ميل بزنين. …

دلم نيومد اين ترانه فرهادرا خودم تنهايي داد بزنم . شمام اگه خواستين بفرماييد . شايد تو عمرمون يه كاري كرده باشيم

گفتنيها كم نيست ، من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده ، تا روي زمين خم بوديم
گفتنيها كم نيست ، من و تو كم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ ، از آغاز چنين ،‌درهم و برهم گفتيم
ديدنيها كم نيست ، من وتو كم ديديم
بي سبب از پاييز ، جاي ميلاد اقاقيها را ،‌پرسيديم
چيدنيها كم نيست ، من و تو كم چيديم
وقت گل دادن عشق ، روي دار قالي
بي‌سبب حتي ، پرتاب گل سرخي را ، ترسيديم
خواندني‌ها كم نيست ،‌من و تو كم خوانديم
من و تو ساده ترين ،‌شكل سرودن را
در معبر باد ،‌با دهاني بسته وامانديم
من و تو كم بوديم
من و تو ،‌ اما در ميدانها
اينك اندازه‌ي ‌ما مي‌خوانيم
ما به اندازه‌‌ي ما مي‌گوييم ،‌ما به اندازه‌ي‌ ما می چینیم

‌ما به اندازه‌‌ي ما می بوییم ،‌ما به اندازه‌‌ي ما می روییم
من و تو كم ، نه كه بايد شب بی ‌رحم وگل مريم وبيداري شبنم باشيم
من و تو خم ، نه و درهم نه وكم نه ،‌كه مي‌بايد ،‌با هم باشيم
من و تو حق داريم در شب اين جنبش
نبض آدم باشيم
من و تو حق داريم كه به اندازه‌ي‌ ما هم شده
با هم باشيم
گفتنيها كم نيست...

از آلبوم " خواب در بیداری " زنده ياد فرهاد :

هیچ نظری موجود نیست: