الان فيلمنامه قرمز، آبي ، سفبد كريستف كيشلوفسكي ، ترچمه نوشين حسيني را تمام كردم ودلم نيامد از شعر پاياني آن جدا شوم و آن را اينجا گذاشتم تا ...
گرچه من با زبان فرشتگان
و انسانها سخن ميگويم
چون عشقي ندارم
همانند يك سكهي بيارزش موجد صدا
و يا يك سنج پر طنين شدهام.
گرچه از نعمت پيشگويي بهرهمندم
و تمام اسرار را ميدانم وتمامي معرفت را ،
و گر چه به قدري ايمانم قوي است
كه ميتوانم كوهها را حركت دهم
چون عشقي ندارم ،
بيارزشم
عشق مهربان است و رنجي بس طولاني ميكشد .
عشق حسادت نميكند، خودنمايي نميكند .
لاف نميزند.
همهچيز را به دنيا ميآورد ، همه چيز را باور دارد .
به همه چيز اميدوار استو همه چيز را تحمل ميكند.
عشق هرگز عقيم نميماند .
اما اگر چه پيشگوييهايي باشند.
آنها عقيم خواهند ماند ،
گرچه زبانهايي باشند ، متوقف خواهند شد .
حال اين ... سه ، عشق و اميد و ايمان
پايداري ميكنند،
اما عظيمترين آنها عشق است .
عشق است ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر