۱۲/۱۷/۱۳۸۲

به نظر من بدبين هاي حقيقي كساني هستند كه سرسختانه در نگهداري چيز هايي ميكوشند كه ديگر ممكن نيست ؛ مانع نابودي شان شد ژان بودريار
اقتضاي خردمندي ؛ سعي در بي نقاب كردن آنهاست . ادگار مورن جامعه شناس فرانسوي


نگاهي از گوشه ي يك چشم

لوئيسا والنسوئلا

اسدالله امرايي



درست است دستش را گذاشت روي لنبر من و موقعي كه ا توبوس از جلو كليسايي گذشت و او صليب كشيد مي خواستم داد بزنم سرش به خودم گفتم لابد آدم حسابي است.شايد عمدي در كار نداشت شايد دست راستش از دست چپ خبر نداشت.سعي كردم از دسترس او دور شوم-رفتم ته اتوبوس.توجيه قضيه يك چيز است و اين كه بايستي تا تو را بمالند يك چيز ديگر.مسافرهاي ديگري هم سوار شدند و راهي نبود.كاري نمي توانستم بكنم.جنبيدن و تكان خوردن من براي در رفتن از دست او باعث شد دستش بازتر شود و حسابي مرا بمالاند.عصبي بودم وسر انجام خودم را كشاندم به گوشه اي . او هم آمد.از جلو كليساي ديگري رد شديم اما متوجه آن نشد و وقتي دستش را بالا آورد براي اين بود كه عرق پيشاني اش را پاك كند.از گوشه ي يك چشم او را مي پاييدم و تظاهر مي كردم كه هيچ اتفاقي نيفتاده. يا اين كه نمي خواستم فكر كند از كار او خوشم مي آيد.توي سه كنج گير افتادم و طرف حسابي مرا به خار خار انداخت.تصميم گرفتم آرام بگيرم تا هر كاري دلش خواست انجام دهد و حتي دست بردم به پشت او.يكي دو خيابان كه گذشتيم از او جدا شدم..جمعييتي كه از اتوبوس پياده مي شدند بين ما فاصله انداختند و حالا متا سفم كه به اين زودي او را از دست دادم چون توي كيف پولش فقط 7400 پسو بود.اگر با هم تنها مي شديم بيشتر از اين گيرم مي آمد.خيلي حشري بود. و احتمالادست و دلباز.

هیچ نظری موجود نیست: