۱۲/۲۸/۱۳۸۸

نوروزانه



سالي كه گذشت. سالي بود مثل همه‌ي سال‌هاي نيم قرني كه از زندگي‌ام گذشته.شايد بگوييد اين‌همه شور و شر انتخابات؛ بيداري مردم، بگير و ببند دولت، هيجان‌هاي خاص خود را داشت و تو چگونه...حرف شما را رد نمي‌كنم اما وقتي بوي پيري همه‌ي وجودت را مي‌گيرد انگار كه سال‌ها در بازار ماهي فروشي بوده‌اي بدنت بوي سار مرگ مي‌گيرد. بويي كه اجازه ورود به هيچ عطر و بوي خوش را نمي‌دهد. پير شدم و پيري مثل عقده‌اي گلوگير به خفقانم انداخته است. شايد مي‌خواهيد مثل همه بگوييد...
نگوييد مي‌دانم. اما واقعا سخت است كه نيم قرن زندگي كرده باشي و وقتي به دست‌هاي پير و در حال چروك خوردنت نگاه كني هيچ‌چيز نبيني. و انگاه كه تنبوشه‌ي خشك و خورد شده از آن‌همه لطمات را نگاه كني دلت به حال خودت مي‌سوزد كه سال‌ها اين تنبوشه همراهت بوده و تو به آن عادت كردي. همان‌طور كه دستت و پايت و...دلت مي‌گيرد وقتي ميبيني غير از خركاري كاري نكردي و هميشه چشمت به فردايي بوده كه هر روز مي‌آمد و با روز قبل فرقي نداشت و تو با سادگي اميد فردايي ديگر را مي‌دادي. فريادي از عمق وجودت سر بر مي‌آرد" پس اون فردا كجاست؟ من‌كه ديگر تواني ندارم" "
يك‌سال است كه نتوانستم چيزي بنويسم و كاري كنم كه پرم كند. شادم كند و تنها در بقچه‌هاي كهنه گشتم و ...مثل هميشه به كارهاي جوان‌ها پناه بردم و گفتم شايد كه پله‌اي باشم...
كتاب "ابرهاي خاك خورده" سه سال در نوبت مجوز بود و با حذف چند داستان اجازه نشر گرفت و نشر ثالث....چه بدقولند ادم‌ها
"قاليچه گرد نداشت" مجموعه‌ي دومي بود كه سخن‌گستر قرار بود تا سي بهمن درآورد و ... خدا كند به نمايشگاه برسد و ...
دلم با بهار و شور و شري كه ايجاد مي‌كند در جدال است و از اين ميان گردبادي برخاسته كه هر دم به هر سوي مي‌اندازدم و هيچي شادم نمي‌كند. اميدوارم هيچ‌كس مثل من نباشد بهار خجسته و نوروز پيا‌آور روز نو و سالي نو براي‌تان باشد.

۱۲/۱۲/۱۳۸۸

زندگي بعدي من - از وودي آلن






در زندگي بعدي،مي­ خواهم در جهت معکوس زندگي کنم.


با مردن شروع مي­ کني و مي­‌بيني که همه چيز خيلي عجيب است.


سپس بيدار مي­‌شوي و مي‌­بيني که در خانه سالمنداني! و هر روز که مي­‌گذرد حالت بهتر مي‌­شود.


بعد از مدتي چون خيلي سالم و سرحالي از آن‌جا اخراجت مي­‌کنند! بعد از آن مي­‌روي و حقوق بازنشستگي­‌ات را مي­‌گيري. وقتي کارت را شروع مي‌کني در همان روز اول يک ساعت مچي طلا مي­‌گيري و يک ميهماني برايت ترتيب داده مي­شود (ميهماني‌اي که موقع بازنشستگي براي شما مي­‌گيرند و به شما پاداش يا هديه مي­‌دهند).


40 سال آزگار کار مي­‌کني تا جوان شوي و از بازنشستگي­‌ات!! لذت ببري.


سپس حال مي­ کني و الکل مي­ نوشي و تعداد زيادي دوست دختر خواهي داشت. کمي بعد بايد خودت را براي دبيرستان آماده کني.


سپس دبستان و بعد از آن تبديل به يک بچه مي­ شوي و بازي مي­ کني. هيچ مسووليتي نداري. سپس نوزاد مي­ شوي و آنگاه به دنيا مي­ آيي. در اين مرحله 9 ماه را بايد به حالت معلق در يک آب گرم مجلل صفا مي­ کني که داراي حرارت مرکزي است و سرويس اتاق هم هميشه مهيا است، و فضاهه هر روز بزرگ تر مي ­شود، وااااي!


و در پايان شما با يک ارضاء به پايان مي­ رسيد.
مي­ بينيد که حق با بنده است.