۱۰/۲۵/۱۳۸۸

آسيب‌شناسي عشق در نگاه سنتي و مدرن

آسيب‌شناسي عشق در نگاه سنتي و مدرن

انديشه اجتماعی - مهدي سلطاني:
دنياي جديد به قول وبر دنيايي «راز زدايي» شده است. در دنياي مدرن از همه‌ پديده‌هاي اجتماعي راز زدايي و تقدس‌زدايي شده است.
در دنياي قديم، همه چيزها، حتي چيزهاي زميني، در هاله‌اي از راز و قدسيت پوشانده شده بود.
دنياي جديد به قول وبر دنيايي «راز زدايي» شده است. در دنياي مدرن از همه‌ پديده‌هاي اجتماعي راز زدايي و تقدس‌زدايي شده است. در دنياي قديم، همه چيزها، حتي چيزهاي زميني، در هاله‌اي از راز و قدسيت پوشانده شده بود.
به قول بودلر حتي آدميان در حجابي از هاله تقدس قرار داشتند. اما دنياي مدرن اين هاله را از سر انسان مدرن به پايين، به ميان گل و لاي خيابان افكنده است(برمن،1381). هيچ‌گاه در طول تاريخ، انسان‌ها در مناسبات و روابط خود به اندازه شفافيت مناسبات در دنياي مدرن، روبروي يكديگر قرار نگرفته‌اند. بلكه همواره هاله‌اي از ابهام در دنياي پيشامدرن بر روابط انساني حاكم بوده است.
نمونه چنين شفافيتي را مي‌توان در كاركرد جديد پول در دنياي مدرن ديد. در طول تاريخ از زماني كه اقتصاد به وجود آمد و روابط پولي ميان آدميان برقرار گشت، هميشه به نوعي پول بر روابط انساني حاكم بوده است. اما دنياي مدرن وجوه ديگري به اين پول داد. وجوهي كه زيمل آنها را به خوبي در فلسفه پول تشريح كرده است(زيمل،1373). يكي از اين وجوه همان هاله‌زدايي بوده است.
پول در دنياي مدرن نقش متفاوتي از آنچه در سراسر تاريخ بر عهده داشته، ايفا كرده است: نقش تقدس‌زدايي، غير شخصي كردن روابط، تقليل روابط انساني به روابط پولي و ده‌ها نقش بزرگ و كوچك ديگر. اما ويژگي اصلي اين تقدس‌زدايي چه بوده است؟ مهم‌ترين ويژگي آن رفع ابهام‌ها از روابط انساني بوده است.
در دوران ماقبل مدرن، ابهام هميشه بر روابط بين‌اشخاص، وجود داشته است. در دنياي قديم، اين ابهام كاركرد مهمي داشته، و آن هم حفظ اشكال حاكم بر زندگي اجتماعي بوده است. در دنياي سنتي، حتي عيني‌ترين چيزها نيز در هاله‌اي از تقدس فرو رفته بود.
پول، عيني‌ترين كالاي اجتماعي، همراه با تقدس به حيات خود ادامه مي‌داد. در واقع پول محصول كار فرد تلقي نمي‌شد، بلكه نوعي هديه ماورايي و الهي قلمداد مي‌گشت. اين مسئله را مي‌توان به همه‌ عرصه‌هاي زندگي بشري در جهان سنتي، از جمله زندگي جنسي تسري داد.
زيمل از تسلط دو نوع شكل روابط جنسي در طول تاريخ، ازدواج و فحشا، سخن گفته است(زيمل، 1380). ‌ملزومات دنياي سنتي براي حفظ اين دو شكل، حذف عشق و روابط اروتيك و عاشقانه بوده است. زيرا همچنان كه فرويد اشاره كرده است، عشق (Eros)و روابط اروتيك، تمدن را به زعم انسان‌هاي سنتي با خطر مواجه مي‌سازند(فرويد،1382). از اين رو، تمدن در طول تاريخ براي حفظ خود، دو شكل سنتي روابط جنسي يعني ازدواج و فحشا را حفظ كرده است.
دو شكلي كه از طريق سيطره مداوم خود بر زندگي شهواني، آن را از محتوا خالي ساخته و با تخطي از سرشت خاص نيروي شهوي، عملاً نيروي حياتي‌ جنسي را ربوده است؛ بدين معنا، «قرارداد ازدواج در بي‌شماري موارد، عملاً بنا به دلايلي غير اروتيك منعقد مي‌شود و از اين رو در موارد بي‌شماري انگيزه اروتيك يا راكد مي‌ماند يا هنگامي كه ويژگي آن در تضاد با سنتهاي انعطاف‌ناپذير و بي‌رحمي قانون قرار مي‌گيرد، تلف مي‌شود.
از سوي ديگر فحشا ... زندگي جوانان را بدان سو مي‌كشاند كه شكلي انحراف‌آميز به خود بگيرد، يعني به كاريكاتوري بدل ‌شود كه تجاوزي است بر ضد عميق‌ترين سرشت آن زندگي»(زيمل،1380: 240).
تمدن در طول تاريخ براي بقا و پيشرفت خود كوشيده است عشق را از روابط انساني حذف كند؛ زيرا كه آن را مغاير با اهداف خود دانسته است(فرويد،1382). اما از آنجا كه عشق بنيادي‌ترين غريزه در نهاد بشري است، تمدن براي سركوب آن، شيوه‌اي ظريف و جالب را برگزيدكه همواره از ديد تيزبين بشر پنهان بوده است. من اين شيوه را «تقديس عشق» مي‌نامم.
تقديس عشق در تاريخ ادبيات ايران و جهان صحنه‌هاي بديعي فراهم آورده است. عرفا، شعرا، نويسندگان، حكيمان ، فلاسفه و بزرگان ادب و هنر، عشق را ستوده‌اند. عشق چه بسا براي آنها منبع الهام و نيرويي براي تصعيد و والايش غرايز بوده است.
در اين جا اين سؤال پيش مي‌آيد كه تقدس بخشيدن به عشق چگونه به ابقاء اشكال سنتي روابط جنسي كمك كرده است؟ ايده‌ اين مقاله اين است كه اين مسئله از طريق ايجاد ابهام در مناسبات جنسي رخ داده؛ ابهامي كه محصول تقديس عشق در فضاي پر ابهام و رمز و راز دنياي سنتي بوده است.
اما مكانيسم ابهام در اين جا براي ايجاد و تداوم چه بوده است؟ ابهام از طريق ايجاد فاصله و تقديس اين فاصله ميان عاشق و معشوق.
در دنياي پيشامدرن، عشق تقديس مي‌شد؛ تمدن اگرچه براي بقاي خود به سركوب عشق نياز داشته است، اما چون نتوانسته نياز به بنيادي‌ترين غريزه‌ بشري يعني عشق را به طور كامل سركوب كند، لذا دست به تقديس مفهوم عشق زده است.
به اين صورت، عشق به منزله‌ شيء يا ابژه‌اي مقدس، پرستش شده است. از اين نظر تمام ويژگي‌هاي يك شيء مقدس را مي‌توان در عشق يافت: شيئي كه افراد حق تعرض به حريم آن را ندارند و پاي نهادن به حريم آن به منزله‌ گناه و جرمي بزرگ محسوب مي‌شود. با اين حال، نوعي عشق در دنياي سنتي و پيشامدرن جايز بوده است: «عشق با فاصله». در واقع، در دنياي پيشامدرن، آنچه بزرگان تقديس و تجليل مي‌كردند، «عشق با فاصله» بوده است.
عشقي كه در خلال آن عاشق و معشوق(ابژه‌ عشق) با فاصله با يكديگر مواجه و عاشق يكديگر مي‌شدند. فاصله‌ها در اين مورد ايجادگر ابهام در روابط اروتيك و عاشقانه بوده‌اند. در اين مورد گاهي عشق يك طرفه و گاه دو طرفه بود، اما اساساً در اين فاصله، غالب عشق‌ها يك‌طرفه بوده است.
براي تحليل بيشتر بايد به ادبيات كلاسيك رجوع كنيم، زيرا ما تنها از طريق ادبيات با گذشته و فرهنگ آن در ارتباط هستيم و از اين رو مي‌توانيم شواهد بسياري براي ادعاي خود بياوريم. عشق‌هاي با فاصله در ادبيات كلاسيك و سنتي بسيار است.
در داستان اول مثنوي، دختري عاشق زرگري ناآشنا شده و اين عشق، او را از فاصله‌اي بسيار دور از ديار معشوق، به بستر بيماري انداخته است. بعد از آن زرگر از سوي پادشاه فراخوانده مي‌شود و پس از مدتي كامراني با دختر، با زهر شاه به گور مي‌رود و ديگر عشقي نمي‌ماند.
در داستان‌هاي عاشقانه‌ نظامي گنجوي، بارها چنين وضعيتي اتفاق مي‌افتد: فرهاد با يك‌بار ديدن شيرين و آن هم در يك ملاقات رسمي، عاشق او مي‌شود و از عشق او روانه كوه بيستون مي‌شود تا با تراشيدن سنگ‌هاي گران كوهستان و رنگين ساختن‌شان به خون خويش، اميد داشته باشد كه شيرين گوشه چشمي از سر لطف به او كند. مجنون از عشق ليلي سر به بيابان مي‌گذارد و هنگامي به او مي‌رسد كه ليلي در گور خفته است. از آن پس مجنون آن‌قدر در فراق ليلي زار مي‌زند تا كه مي‌ميرد و اسطوره‌ عشاق مي‌شود.
در اين داستان‌ها، همه‌ عشق‌ها با فاصله اتفاق مي‌افتند و اگر وصالي نيز رخ دهد، تنها در چارچوب ازدواج صورت مي‌گيرد. در غير اين صورت، اگر عاشق نتواتد به معشوقش برسد، داستان با پاياني تراژيك مواجه مي‌شود.
همچون حماسه‌ فرهاد و مجنون كه عاقبت با مرگ خويش به اسطوره بدل مي‌شوند. اسطوره‌ عاشقاني مقدس كه مردند، اما دامن به گناه نيالودند. تمدن و فرهنگ اين چنين از دست شاعران، نويسندگان و هنرمندان دست به تقديس عشق زده است.
اما مهمترين چيزي كه در اين ميان سركوب گشته، خود غريزه نياز به عشق و رابطه بوده است. حتي در جايي كه واقعاً رابطه‌اي اروتيك اتفاق مي‌افتد(در داستان مثنوي مولوي)، داستان با مرگ يكي از طرفين رابطه(زرگر) و تقبيح اين‌گونه عشق‌هاي هوس‌آلود پايان مي‌پذيرد. در اين‌جا وجدان جمعي از مرگ زرگر آسوده مي‌شود تا ديگر كسي دامن مقدس عشق را نيالايد.
در اين داستان‌ها، عشق‌ها در نوعي سكوت عاشقانه، همراه با هجران و درد و سوز ادامه مي‌يابند و معمولاً به پاياني تراژيك مي‌رسند. كلام سعدي گوياي اين ادعا است:
گر كسي وصف او ز من پرسد
بيدل از بي‌نشان چه گويد باز
عاشقان كشتگان معشوقند
بر نيايد ز كشتگان آواز
اين شعر به خوبي وضعيت روابط عاشقانه در جهان سنتي را براي ما بازنمايي مي‌كند: اولاً فاصله‌ عاشق و معشوق را چنان دور از هم نشان مي‌دهد كه شناخت و توصيف معشوق براي عاشق در آن به منزله شناخت و توصيف يك موجود بي‌نشان و مجهول است.
موجود بي‌نشاني كه عاشق براي رمزگشايي از وجود پر رمز و راز او، هيچ نشانه معلومي در دست ندارد. ثانياً از نوعي هجران سخن مي‌گويد كه عاشق اسير آن است، به گونه‌اي كه از مشقت دوري معشوق، همچون مرده‌اي مي‌ماند.
با اين تحليل، عشق در دنياي سنتي، عشقي يك ‌سويه است. يك طرف از فاصله‌اي نسبتاً دور عاشق طرف ديگر مي‌شود، بدون آن‌كه طرف مقابل در وهله نخست از عشق ديگري خبردار باشد.
پس از آن است كه عاشق سعي مي‌كند به معشوق برسد و چون معمولاً نمي‌رسد، مرگ شرافتمندانه را به جان مي‌خرد و در سكوت مي‌ميرد. بزرگترين داستان‌هاي عاشقانه در ادبيات كلاسيك جهان در يك زمينه دراماتيك، با پاياني تراژيك رخ مي‌دهند: ليلي و مجنون، شيرين و فرهاد، رمئو و ژوليت و...
اين صحنه‌ها، گوياي نوعي اسطوره است كه فرهنگ آن را براي رسيدن به اهداف به ظاهر متعالي خود برمي‌سازد و بر افراد جامعه تحميل مي‌كند؛ اسطوره‌اي كه كاركرد آن، حفظ و بقاء اشكال سنتي روابط جنسي است. اسطوره در اين‌جا به معناي گفتار، پيام يا مفهومي است كه واقعيت تاريخي را به گونه‌اي عرضه مي‌كند كه انگار چيزي طبيعي است. مكانيسم اسطوره براي اين كار عبارت است از طبيعي جلوه دادن امور تاريخي(بارت1380، اباذري1380).
در اين تعريف كه از مقاله‌ بارت برگرفته شده، اسطوره «شيوه‌اي از دلالت يا نوعي شكل است كه معطوف به نوعي كاركرد است. اسطوره نيت‌مند است و حيث التفاتي دارد. اسطوره چيزي را پنهان نمي‌كند؛ كاركرد اسطوره تحريف كردن و مخدوش كردن است، نه ناپديد كردن... رابطه‌اي كه مفهوم اسطوره را با معناي آن پيوند مي‌دهد، ضرورتاً رابطه‌اي مخدوش‌كننده است»(بارت1380: 98-97).
در فرهنگ ما شكل «اسطوره شده‌‌» عشق به گونه‌اي پرداخته و عرضه شده است كه انگار يك «امر طبيعي» و تنها شكل عشق و روابط عاشقانه است.
دنياي سنتي، براي حفظ خود و روابط اجتماعي سنتي در خانواده‌ و حفظ نوعي «نظم مكانيكي»(دوركيم،1369) به تقديس و «اسطوره سازي» عشق نياز دارد. معشوق را تا عرش بالا مي‌برد و از او موجودي آرماني در ذهن خود مي‌سازد. از اين‌روست كه حكماي قديم گفته‌اند: «عشق كور است».
اين تمثيل به نحو احسن، ابهام در عشق را نشان مي‌دهد. عاشق، معشوق خود را پاك‌ترين عشق روي زمين و متعالي‌ترين روح و كامل‌ترين انسان مي‌پندارد؛ در حالي كه چنين نيست و اين تصوير مبهم، زاييده فاصله‌ عاشق از معشوق است. لذا هنگامي كه عاشق به وصال معشوق مي‌رسد و مستي مه‌آلود عشق از سرش مي‌پرد، به اشتباه خود پي مي‌برد و آن‌گاه منتظر فاجعه بايد بود.
نظير داستان مولوي كه دختر عاشق وقتي به وصال زرگر مي‌رسد، به مرور از او و زيبايي‌اش دلزده مي‌شود، در حالي كه پيش از وصال، زرگر تمام زندگي او بود و كامل‌ترين معشوق. در تصويري كه اين داستان‌ها از عشق در يك جامعه سنتي ارائه مي‌دهند، عشق‌ها همواره با وصال پايان مي‌پذيرند و زندگي‌ها نيز. از اين رو، عشق به امري مقدس و اسطوره‌اي تبديل مي‌شود تا نوعي تحريم را براي افراد به همراه آورد؛ تحريمي كه تضمين كننده ثبات ساختارهاي جنسي در جامعه‌ سنتي است.
اما عشق در دنياي مدرن به كلي مفهومش تغيير مي‌كند. اولين ويژگي آن در قالب ويژگي تقدس‌زدايي دنياي مدرن شكل مي‌گيرد. در اينجا عشق از قداست مي‌افتد. به تعبيري، هاله تقدس از سر عشق فرو مي‌غلتد. غرق گشتن آدميان در درياي پرتلاطم و پر‌ آشوب زندگي مدرن، به قيمت غافل ماندن آنها از يكديگر تمام شده است. حاصل اين مدرنيته، تنهايي انسان جديد بوده است. اين تنهايي نياز به ديگري را شديد مي‌سازد؛ به خصوص نياز به عشق و روابط عاشقانه را به ضرورت زندگي مدرن بدل مي‌كند.
در دنياي مدرن، عشق‌ها معمولاً دو سويه‌اند و «روابط صميمانه»(گيدنز،1992) ميان عاشق و معشوق وجه مشخصه‌ آن است. در اين‌ شرايط، عشق‌ها از فاصله‌اي نزديك رخ مي‌دهند.بدين‌صورت، مناسبات جديدي شكل مي‌گيرند و ابهام از اين مناسبات رخت بر مي‌بندند. در اينجا، معشوق براي عاشق زميني جلوه مي‌كند، نه موجودي ماورايي و اسطوره‌اي. و مهمتر اين كه عشق‌ها ديگر پايان تراژيك ندارند. بدين ترتيب، عشق ويژگي عمومي زندگي جنسي مي‌شود و تصور زندگي بدون عشق ناممكن مي‌شود.
اما مهمترين ويژگي روابط جنسي مدرن، شفافيت و رفع ابهام در آن است. ابهام‌زدايي مدرن در روابط عاشقانه، پيامدهاي انقلابي براي مناسبات جنسي مدرن داشته، به طوري كه به سست شدن روابط پدرسالارانه انجاميده است. بدين گونه، ساخت پدرسالارانه مواجه با بحران مي‌شود و در خطر زوال قرار مي‌گيرد. زندگي عاشقانه در دنياي مدرن به افراد اين امكان را داده است كه در صورت عدم رضايت از يكديگر، رابطه عاشقانه را فسخ كنند؛ زيرا كه بدين ترتيب مناسبات برابري‌جويانه ميان آنها حاكم گشته است.
دنياي مدرن، بيش از هر چيز، براساس ارضاي غرايز بنا شده يا لااقل گرايش به اين سمت داشته است. لذا ابهام را از ميان برداشته و فرصت گفتگو را پيش و پس از هرگونه رابطه‌اي، از جمله ازدواج، داده است. اما جامعه سنتي به اين شيوه هرگز اجازه ارتباط نزديك و صميمي بين دو جنس را نداده است. از اين نظر، برداشته‌ شدن ابهام در روابط عاشقانه در دوران مدرن، به نوعي «اسطوره‌شكني» عاشقانه تبديل شده است.
عشق رمانتيك و روابط اروتيك با فرصت گفتگويي كه فراهم مي‌آورد، ديالوگ ذهن‌ها را رقم مي‌زند و ذهن افراد را براي يكديگر مكشوف مي‌سازد. در حقيقت در ديالوگ‌هاي عاشقانه، دريچه‌هاي ذهن دو طرف رابطه، براي لحظاتي بر روي يكديگر باز مي‌شود. اين مسئله هرچند صميميت رابطه را بالا مي‌برد و فرصت‌هاي بسياري براي ادامه‌ عشق فراهم مي‌آورد، اما در ضمن همچون عاملي نيرومند براي از هم‌گسيختگي نيز عمل مي‌كند. بنابراين اگرچه دنياي مدرن فاصله‌ها را بر مي‌دارد، اما نمي‌تواند بر عواقب آسيبي آن نيز غلبه كند.
وجود فاصله در دنياي سنتي اين كاركرد را داشته كه قوام خانواده را بيشتر كند. زن و شوهر در چنين جامعه‌اي، با يكديگر جز در موارد خاص مواجه نمي‌شدند. فرصت گفتگو بين آنها كم بود و همواره دو طرف نوعي فاصله را بين يكديگر حفظ مي‌كردند. آنها نوعي حريم ميان يكديگر قايل بودند. وجود حريم، فرصت گفتگو را از بين مي‌برد.
اسرار زنانه و مردانه در چنين شرايطي هيچگاه بر ديگري مكشوف نمي‌شود و زن و مرد هرگز درباره آنها سخن نمي‌گويند. دو طرف در دو دنياي مختلف خاص خود تفكر مي‌كنند: زن و شوهر در اين‌جا هميشه يك سري حريم‌ها را براي يكديگر حفظ مي‌كنند و به خود جرأت نزديك شدن به آنها را نمي‌دهند.
اين حريم نقش محافظ رابطه‌ خانوادگي را دارد. اما در دنياي مدرن، به علت از ميان رفتن فاصله‌ها و حريم‌ها و ايجاد شدن صميميت جنسي بيش از حد، كمتر امر خصوصي براي فرد باقي مي‌ماند. اسرار نهاني يكي‌يكي از سوي شخص به طرف مقابل گفته مي‌شود يا ديگري با حساسيت طالب برملا شدن آن است. اين مسئله، خانواده ‌مدرن را مستعد فروپاشي مي‌كند.
اين گرايش به از هم‌گسيختگي روابط عاشقانه و پيوندهايي كه براساس آن در جامعه‌ مدرن شكل مي‌گيرد، پيامدي مهم براي «روابط جنسيتي» داشته و آن ايجاد بحران در مناسبات پدرسالارانه و مردسالارانه بوده است. به طور كلي پدرسالاري بر فرض «تداوم روابط» استوار است. پدرسالاري براي اعمال سلطه‌ خود، به تداوم رابطه‌ مبتني بر سلطه نياز دارد.
سلطه‌اي كه از سوي يك طرف، اعمال و از سوي طرف ديگر پذيرفته مي‌شود. در يك رابطه عاشقانه و اروتيك، به علت وجود تساوي در ميزان اقتدار ميان زن و مرد، تداوم رابطه وابسته به توافق دو نفر است. اما در مناسبات جنسي پدرسالارانه كه سلطه‌ يكي بر ديگري وجوددارد، اساساً وجه تساوي قدرت ميان زن و مرد منتفي است.
در رابطه دو نفره‌اي كه سلطه، حاكم است، يك نفر قدرت بيشتري از ديگري دارد كه در گونه پدرسالاري، مرد اين اقتدار بالارا كسب كرده است. در چنين حالتي رابطه اروتيك به تمام معنا نمي‌تواند اتفاق افتد. رابطه اروتيك شرط «تساوي جنسيتي» را با خود دارد. در اين حالت تساوي جنسيتي، گرايش به از هم گسيختگي را بالا مي‌برد. لذا در اين رابطه، عنصر «تداوم»، دايماً با خطر از بين رفتن روبرو است.
در حقيقت ساختار روابط عاشقانه بسيار شكننده است و با امتناع يك طرف، به نيستي مي‌رسد. لذا هرگز سلطه نمي‌تواند در آن جايي داشته باشد؛ زيرا سلطه نيازمند ساختاري با دوام است. عامل سلطه نيز خود اين تداوم را تشديد مي‌كند و در جهت ادامه‌ رابطه گام برمي‌دارد. اما در ساخت شكننده‌ روابط عاشقانه اعمال سلطه جايي ندارد.
از اين رو هنگامي كه در دنياي مدرن، شكل سوم روابط جنسي، يعني روابط اروتيك، به ميان مي‌آيد، ساختار پدرسالارانه‌ جامعه‌پيشامدرن مواجه با بحران مي‌شود. بنابراين گرايش‌هاي مردان به اعمال سلطه، از سوي زناني كه طالب تساوي جنسي در روابط عاشقانه هستند، رد مي‌شود. از اين نظر، كشمكش در روابط دو جنس بالا مي‌گيرد و هر رابطه‌اي با كمترين مسئله در معرض فروپاشي قرار مي‌گيرد.
از اين نظر لازم مي‌آيد ارتباط رو به فروپاشي، دوباره بازسازي شود. اين بازسازي، در روابط عاشقانه يك سويه نيست، بلكه دو طرف بايد گام به گام روابط را بهبود بخشند تا دوباره به رابطه‌اي عاشقانه و لذت‌بخش برسند. لذا در اين رابطه‌ دو سويه و برابري‌طلبانه، ميل مردان به سلطه تعديل مي‌شود يا مجال ظهور نمي‌يابد.
در صورتي ‌كه شخص به سنت‌ها پايبند باشد، اين ساختار تساوي‌طلبانه، وجدان او را آزرده خواهد كرد. بخشي از جرايم و فجايعي كه امروزه در روابط زنان و مردان رخ مي‌دهد، ناشي از بحران پدرسالاري در نتيجه‌ تساوي‌طلبي جنسي در روابط اروتيك است. در حقيقت ميل به لذت و خودخواهي زاييده‌ دنياي مدرن، هر دو طرف رابطه را درگير خود مي‌كند.
تضاد و نابهنجاري وقتي در روابط جنسي رخ مي‌دهد كه در يك جامعه‌ مدرن يا در حال مدرن شدن، همچنان ارزشهاي عشق اسطوره‌اي و بافاصله ادامه يابد. در چنين حالتي، ضرورت جامعه‌ مدرن، كساني را كه بخواهند با ملزومات جامعه‌ سنتي نرد عشق ببازند، به نابودي مي‌كشاند. «فردگرايي عاطفي»(برمن،1381)
در جامعه‌ مدرن جايي براي عشق‌هاي با فاصله نمي‌گذارد. در گذشته اگر عشق با فاصله اندكي كارساز بود، اما در دنياي مدرن، فرد يا ابژه‌ مورد عشق هرگز قبول نمي‌كند كه كسي اين گونه با فاصله عاشقش شود. اين الگو، يك طرف را فعال و ديگري را منفعل فرض مي‌كند. در صورتي كه در دنياي مدرن، ديگري نيز خواهان كنش فعالانه در عشق است.
در اينجا ابهام‌زدايي در روابط جنسي به نوعي بيرحمي تبديل مي‌شود. اگر عاشق به هر دليلي نخواهد يا نتواند شيوه‌ مدرن گفتگو را براي از ميان برداشتن فاصله و ايجاد ارتباط با معشوق بردارد، لاجرم از گردونه بازي كنار گذاشته مي‌شود
منابع :

* - زيمل،گئورگ(1373)،«پول در فرهنگ مدرن»،ترجمه يوسف اباذري، ارغنون،شماره 3،تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
* زيمل،گئورگ(1380)،«تضاد فرهنگ مدرن»، ترجمه هاله لاجوردي، ارغنون، شماره 18، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
* فرويد،زيگموند(1382)، ناخرسنديهاي فرهنگ، ترجمه اميد مهرگان، تهران، انتشارات گام نو.
* برمن،مارشال(1381)،تجربه مدرنيته،ترجمه مراد فرهادپور،تهران،طرح نو.
* بارت،رولان(1380)،«اسطوره در زمانه حاضر»،ترجمه يوسف اباذري،ارغنون، شماره 18،مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
* اباذري،يوسف(1380)،«رولان بارت و اسطوره و مطالعات فرهنگي»، ارغنون، شماره18، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
* دوركيم،اميل(1369)، درباره تقسيم كار اجتماعي، ترجمه باقر پرهام،تهران، نشر بابل.
* زيمل،گئورگ(1372)، «كلانشهر و حيات ذهني»، ترجمه يوسف اباذري، نامه علوم اجتماعي، جلد سوم(6)، دانشگاه تهران.
* giddens,antony(1992), the transformation of intimacy, standard CA:standard university press.

هیچ نظری موجود نیست: