۶/۱۵/۱۳۸۴

چگونگي داستان‌سرايي



گابريل گارسيا ماركز



برگردان: محمدرضا راه‌ور




ما به اين‌جا آمده‌ايم تا داستان‌سرايي كنيم. آن‌چه براي‌مان جالب به نظر مي‌رسد اين است كه ياد بگيريم چه‌گونه يك حكايت شكل مي‌گيرد و يك داستان تعريف مي‌شود. با صراحت بايد بپرسيم كه آيا اين امر قابل ياد گيري است؟ در واقع من متقاعد شده‌ام كه مردم دنيا به دو گروه تقسيم مي‌شوند: كساني كه مي توانند داستان‌سرايي كنند، و آن‌هايي كه نمي‌توانند. به عبارت ديگر و در مفهومي گسترده‌تر، كساني كه خوب مي‌فهمند و آن‌هايي كه بد مي‌فهمند. اگر اين جمله كمي بي‌ادبانه به نظر مي‌آيد، به تعبير مكزيكي‌ها بايد بگويم كساني كه خوب كار مي‌كنند و آن‌هايي كه بد كار مي‌كنند. در واقع مي‌خواهم بگويم كه داستان‌سرا، متولد مي‌شود، ولي ساخته نمي‌شود. واضح است كه اين نعمت به تنهايي كافي نيست. كسي كه استعداد دارد ولي تخصص ندارد، به چيزهاي زيادي نيازمند است: فرهنگ، فن، تجربه... او اصلي را دارد كه از والدين به ارث برده؛ هر چند معلوم نيست از طريق ژن، يا رويدادهاي پس از آن ... اين افراد كه استعدادي مادرزادي دارند، بدون اين كه قصدي داشته باشند، تعريف مي‌كنند؛ شايد به اين دليل كه روش ديگري براي بيان كردن نمي‌شناسند. اين موضوع در مورد خود من هم صدق مي‌كند. من نمي‌توانم براي اين كه طفره نروم، به واژه‌هاي دشوار بينديشم . اگر در مصاحبه‌اي از من در مورد موضوع لاية اوزن بپرسند، يا بخواهند نظرم را دربارة عواملي بدانند كه سياست‌هاي آمريكاي لاتين را رقم مي‌زند، تنها چيزي كه از ذهنم خواهد گذشت، داستان‌سرايي براي آن‌هاست ؛ زيرا علاوه بر استعدادِ ذاتي، تجربة زيادي هم در اين مورد دارم كه روز به روز به آن مي‌افزايم. نصف داستان‌هايي كه شنيده‌ام، مادرم برايم تعريف كرده. او اكنون هشتادوهفت‌ساله است. هيچ‌گاه در بحث‌هاي ادبي شركت نكرد و فنون روايت را نياموخت، ولي مي دانست چه‌گونه فرد مؤثري باشد؛ يك آس را در آستينش مخفي كند؛ و بسيار بهتر از شعبده بازان؛ پارچه و خرگوش از كلاه در بياورد. يادم مي‌آيد يك بار هنگام تعريف داستان، بحثي در مورد شخصي پيش كشيده شد كه هيچ ربطي به موضوع نداشت. او، با خونسردي، داستان را به پايان رساند و بعد به آن شخص پرداخت! «واي! دوباره اون آقا! بايد بگويم كه...»

دهان همه باز مانده بود. من از خودم مي‌پرسيدم : مادرم چه گونه فنوني را كه ديگران عمري را صرف يادگيري آن مي‌كنند، آموخته بود؟ ... براي من داستان‌ها، همچون بازي... تصور مي‌كنم اگر كودكي را در مقابل يك مشت اسباب بازي متفاوت بگذارند، همة آن‌ها را لمس مي‌كند، ولي سر انجام با يكي‌شان مشغول مي‌شود. اين «يكي»، نشان‌گر و بيان‌گر استعداد و قابليت‌هاي اوست. اگر شرايط مناسب براي پيشرفت و پرورش استعداد در زندگي مهيا شود، يكي از رمز و رازهاي ايجاد نشاط و عمر طولاني ، كشف خواهد شد. از روزي كه متوجه شدم از تنها چيزي كه واقعاً از آن لذت مي‌برم ، داستان‌سرايي است، تصميم گرفتم همة چيزهاي لازم براي تامين و تعميم اين لذت را فراهم كنم ، به خودم گفتم : «اين مال من است! هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند مرا وادار به پذيرش يا انجام كار ديگري بكند»... شايد باور نكنيد، ولي در طول دوران تحصيل، هزاران نيرنگ، حيله، دوز و كلك و دروغ به كار بردم تا نويسنده بشوم؛ چون آن‌ها مي‌خواستند مرا به زور به راه ديگري بكشانند ، من تنها به اين دليل دانشجوي نمونه شدم كه مي‌خواستم آن‌ها مرا راحت بگذارند تا بتوانم شعر و رمان كه برايم بسيار جالب بود، بخوانم. در كارشناسي به موضوعي بسيار مهم پي بردم و آن اين بود كه اگر كسي در كلاس توجه كافي به درس نشان بدهد، ديگر لزومي ندارد وقت زيادي را صرف درس خواندن كند. در مورد پرسش‌ها و امتحانات، دچار اضطراب شود. در آن سنين، اگر شخصي تمركز داشته باشد، مي‌تواند همه چيز را هم چون اسفنج به خود جذب كند. وقتي اين موضوع را درك كردم، در سال‌هاي چهارم و پنجم معدل بالا آوردم. همه فكر مي‌كردند نابغه‌ام، ولي هيچ كس هنوز فكر نمي‌كرد اين تلاش‌ها را مي‌كنم تا مجبور نباشم درس بخوانم. من به كارهاي مورد علاقه‌ام مي‌پرداختم و خيلي خوب مي‌دانستم چه مي‌كنم. با فروتني اعلام مي‌كنم آزاده‌ترين مرد روي زمين هستم و به هيچ كس تعهدي ندارم. اين را مديون تلاش‌هايي هستم كه در طول زندگي انجام داده‌ام. تنها خواسته و هدفم، داستان‌سرايي بوده و هست. اگر به ملاقات دوستانم بروم، بدون ترديد براي‌شان داستاني تعريف مي‌كنم. به خانه باز مي‌گردم و داستان تعريف مي‌كنم؛ شايد در مورد همان موضوعي كه از دوستانم شنيده‌ام . زير دوش مي‌روم و در حالي كه به بدنم صابون مي‌مالم، موضوعي را كه در ذهن دارم، براي خودم تعريف مي‌كنم. به نظرم مي‌آيد كه دچار جنوني مقدس هستم. از خودم مي‌پرسم كه آيا اين جنون قابل انتفال يا آموختني است؟ هر كسي مي‌تواند تجربه‌ها، مسايل و راه‌حل‌ها و تصميمات اتخاذ شدة خود را تعريف كند و بگويد چرا اين كار را كرده و آن كار را نكرده. چرا بخش‌هاي ويژه‌اي را از داستان حذف و پرسوناژ ديگري را وارد كرده. مگر اين همان كاري نيست كه نويسندگان پس از خواندن آثار ديگران مي‌كنند؟ ما رمان‌نويس‌ها رمان‌ها را نمي‌خوانيم تا موضوع آن را بدانيم، فقط مي‌خواهيم چگونگي نوشتن آن را بدانيم. يك نفر داستان را مي‌گرداند؛ پيچ آن را شل مي‌كند؛ قطعات را به نظم در مي‌آورد، يك پاراگراف را حذف مي‌كند؛ به مطالعه مي‌پردازد و آنگاه لحظه‌اي فرا مي‌رسد كه مي‌توان گفت:«آه بله، كاري كه اين يكي كرد، گذاشتن پرسوناژ در «اين‌جا» بود و انتقال دادن موقعيت، به «آن‌جا» چون ضرورت داشت كه «آن‌طرف» ... به عبارت ديگر، يك نفر چشمانش را به خوبي باز مي‌كند، اجازه نمي‌دهد او را هيپنوتيزم كنند؛ و در تلاش است تا كلك جادوگر را كشف كند. تكنيك، فن، كلك و... چيزهايي هستند كه مي‌توان آن‌ها را تعليم داد و يك طلبه مي‌تواند ازشان بهره بگيرد. همة آن چيزي كه مي‌خواهيم در ميز گرد انجام بدهيم، اين است: مبادلة تجربه‌ها، بازي براي ساختن داستان، و در عين حال، پيروي دقيق از قوانينِ بازي. اين جا محل مناسبي براي انجام اين كار است. در يك محفلِ ادبي، با حضور آقايي كه در صدر مجلس نشسته و طوماري از نظرات خود را با خون‌سردي كامل ابراز مي‌كند، چيزي از رمز و راز نويسنده درك نمي‌شود، تنها راه درك اسرار، خواندن و كار كردن همراه با گروه است. اين‌جا با چشمانت مي‌بيني كه چه گونه يك داستان خلق مي‌شود؛ از حالت سطحي بيرون مي‌آيد و بن‌بست سر راهش را باز مي‌كند. به اين ترتيب، نبايد تلاش شما در اين جهت باشد كه داستان‌هاي پيچيده و خيلي پيشرفته را مطرح كنيد. لطف كار در اين است كه يك پيشنهاد ساده و اتفاق افتاده مورد بررسي قرار گيرد و ببينيم آيا اين شايستگي را داريم كه بتوانيم آن را به نوبة خود به داستاني تبديل كنيم كه اساس يك سناريو را براي تلويزيون يا سينما تشكيل دهد، يا كه نه. براي فيلم‌هاي بلند، مسلماً نياز به دقت زيادي داريم كه در حال حاضر موجود نيست. تجربه به ما مي‌گويد كه داستان‌هاي ساده براي فيلم كوتاه - يا متوسط - بسيار مناسب است؛ لطف خاصي به كار مي‌بخشد و يكي از خطرات بزرگي را كه در كمين است و خستگي و ركود نام دارد، دور مي‌كند. بايد تلاش كنيم كه جلسات ما ثمر بخش باشد. گاهي زياد صحبت مي‌شود و كاري صورت نمي‌گيرد. ما فرصت اندكي داريم و وقت براي‌مان ارزشمندتر از آن است كه با حرف‌هاي بي‌هوده از دست برود. البته منظورم اين نيست كه نيروي تخيل خود را خفه كنيم، بلكه بر عكس بايد به مباني فوران تخيل پايبند باشيم؛ حتا همة مهملاتي كه از ذهن خطور مي‌كند، بايد مورد توجه قرار بگيرد. چه بسا با يك حرف ساده، بتوانيم به راه كارهاي باور نكردني دست يابيم. انتقاد ناپذيري ، براي يك شركت كننده در ميز گرد، صفت شايسته‌اي نيست... در واقع جمع شدن دور يك ميز گرد، نوعي بده و بستان به شمار مي‌رود. همه بايد آماده براي ضربه زدن و ضربه خوردن باشند. اما اين كه مرز اين ضربه‌ها كجاست، كسي نمي‌داند؛ آدم خودش بايد متوجه شود. در عين حال، هر كس بايد تصوير روشني از آن چه مي‌خواهد تعريف كند، داشته باشد و بتواند از آن با چنگ و دندان دفاع كند؛ يا در صورت لزوم، انعطاف پذير باشد و بداند كه مثلاً داستان او به گونه‌اي كه تصور مي‌كرد، لااقل ازجنبة سمعي و بصري، جاي پيشرفت ندارد. اين حالتِ تغيير ناپذيري، همراه با انعطاف پذيري، معمولاً در همه جا جلوه‌گري خواهد داشت، هر چند به ندرت مي‌تواند حالت متمايز به خود بگيرد. من فكر مي‌كنم كه رمان‌نويسي با داستان‌نويسي تفاوت زيادي دارد. موقعي كه من رماني را مي‌نويسم، در دنياي خودم سنگربندي مي‌كنم و در هيچ چيز با ديگران شريك نمي‌شوم. در واقع بر مسند غرور و استبداد مي‌نشينم، چرا؟ چون تصورمي‌كنم اين كار، تنها راه حفاظت از جنين است؛ تنها راه پيشرفت است؛ آن هم منحصراً به صورتي كه من فكر مي‌كنم. بعد از تمام شدن رمان يا بخشي از آن، به شنيدن نظرات ديگران احساس نياز مي‌كنم. به همين دليل، آن را به تعدادي از دوستان صميمي نشان مي‌دهم؛ دوستاني كه به انتقادات آن‌ها اعتماد دارم. به اين ترتيب از آن‌ها مي‌خواهم كه نخستين خوانندگانِ رمان من باشند؛ نه براي اين كه بگويند: چقدر خوب! چه قدر عالي! «بر عكس، دلم مي‌خواهد با صراحت معايب و كاستي‌هاي آن را برايم توضيح بدهند؛ چون از اين طريق آن‌ها كمك شاياني به من مي‌كنند. خوب، دوستاني كه فقط خوبي‌هاي مرا مي‌بينند، مي‌توانند پس از چاپ كتاب، با خيال راحت از محاسن آن برايم صحبت كنند ولي آن‌هايي كه معايب و كاستي‌ها را هم مي‌بينند، مي‌توانند نيازهاي من را بر آورده سازند. بدون ترديد، حق پذيرش يا رد انتقادات آن‌ها براي من محفوظ است، ولي در عين حال كاملاً بديهي است كه نمي‌توانم آن انتقادات را ناديده بگيرم. اين تصويري از يك رمان نويس، در برابر انتقاد است، ولي در مورد فيلم‌نامه‌نويس، موضوع كاملاً تفاوت دارد. هيچ كاري به اندازة درست انجام ندادن كارهاي مربوط به حرفة فيلم‌نامه‌نويسي، تحقير و سرزنش به دنبال ندارد.

حالا در مورد يك كار خلاق و توابع آن حرف مي‌زنيم. فيلم‌نامه‌نويس از موقع شروع نوشتن، مي‌داند كه اين داستان لااقل يك بار به رشتة تحرير در آمده يك بار هم روي پرده رفته و يا اين حساب، داستان متعلق به او نيست. نخستين كسي كه از او تقاضاي هم‌كاري مي‌شود، كارگردان است تازه، اين در هنگامي است كه اعضاي گروه قبلاً مشكلات مقدماتي را حل كرده‌اند... در عين حال نخستين ـ آدم‌خوار، خود كارگردان است. او كه وظيفة تطبيق فيلم‌نامه را با اثرِ ارائه شده بر عهده داره، همة توان و استعداد خود را به كار مي‌گيرد تا فيلمي بسازد كه باعث كسب اعتبار براي هم‌كاران شود. در نهايت، او نقطه نظرِ نهايي را به ديگران تحميل مي‌كند. من تصور مي‌كنم كسي كه رماني را مي‌خواند، آزادتر از كسي است كه فيلمي را مي‌بيند. خوانندة رمان همه چيز را همان گونه كه مي‌خواهد، به تصوير مي‌كشد، چهره‌ها، محيط، مناظر و ... در حالي كه تماشاگرِ سينما يا تلويزيون، چاره‌اي جز پذيرش آن چه بر پرده مي‌بيند، ندارد. اين نوعي ارتباط تحميلي است كه جايي براي اختيارات فرد باقي نمي‌گذارد. مي‌دانيد چرا اجازه نمي‌دهم صد سال تنهايي بر پردة سينماها و روي صحنه برود؟ چون به تخيل خواننده احترام مي‌گذارم. حقِ مطلقِ او، تخيل و تصور چهرة عمه اورسولا يا سرهنگ آئورليانوبوئنديا[1] به طريقي است كه دلش مي‌خواهد.

انگار زياد از موضوع اصلي دور افتاديم. بحث ما مربوط به فيلم‌نامه‌نويسي نبود، ما در پي يافتن راهي براي تغذية جنون داستان‌سرايي يا تعريف حكايت بوديم. با اين حساب، محبوريم انرژي خودمان را در بحث‌هاي ميز گرد متمركز كنيم. شخصي به من گفت بهتر است با يك سنگ دو پرنده بزنيم. صبح‌ها در كارگاهِ عكاسي يا فيلم برداري جمع شويم و عصرها، در يك ميزگرد. به او پاسخ دادم كه اين عقيده درست نيست. اگر كسي مي‌خواهد نويسنده شود، بايد در بيست و چهار ساعتِ شبانه روز و سيصد و شصت و پنج روزِ سال، آماده باشد. چه كسي مي‌گفت هرگاه به من الهام شود، مي‌نويسم؟ او مي‌دانست چه مي‌گويد. كساني كه از روي تفريح و علاقه به هنر روي مي آورند و از شاخه‌اي به شاخة ديگر مي‌پرند، به چيزي پايبند نمي‌شوند؛ ولي ما نه ... ما نه تنها به اين حرفه علاقه داريم، بلكه همانند محكومان به اعمال شاقه، در اين كار گرفتار شده‌ايم.


--------------------------------------------------------------------------------

[1]- اشاره به شخصيت‌هاي رمان صد سال تنهايي. م

هیچ نظری موجود نیست: