زنداني
اينجا حياط زندان است . اما نه درخت خشكيدهاي دارد و نه فضاي خاكستري و سردي كه در همهي داستانها ديده و يا خواندهايد . بر عكس ديوارهايش را سبز رنگ زدهاند و كفاش را با موزاييكهاي رنگي فرش كردهاند و حتا از بلندگو سياهي كه در سه كنج ديوار جا سازي كردهاند ترنم ملايم موسيقي روح را شاد مي كند .
اينجا زندان است و من شايد يك زنداني . زنداني خيلي پيري كه نه سنش را مي داند و نه جرم و نه مدت زندان بودنش و مدتي كه بايد بگذرد تا آزادش كند .
من يك زنداني هستم . نه موهايم كوتاه نيست ولباش راه راه زندانيها را بر تن ندارم و حتا جارو خاكاندازي هم در دستم نيست . من … راستي من كيستم ؟
كيستم واژهاي نيست كه به حال و هواي اين قصه بخورد و اصلا نميتواند از دهن اينچنين شخصيتي كه من باشم بيرون آمده باشد . آخر من نميدانم چند سال دارم و چقدر سواد – فكر كنم اين را گفتم – اما چرا گفتم و چرا دوباره تكرارش كردم . چه چيزي در اين معرفي كردن هست كه بايد هر كسي در شروع اين كار را بكند . آيا آدمها نمي توانند بي هويت و نميدانم … اصلا چرا من هرزه گويي مي كنم ؟ داشتم از زندان مي نوشتم . مي نوشتم ؟ يا ميگفتم ؟ اصلا چرا بايد بگويم و يا چرا بايد بنويسم . مگر خودتان زندان نديدهايد و زنداني ؟
ديديد . مطمئنم كه ديدهايد – حالا اگر حودتان زنداني نبوده باشيد و اين تجربهي ميمون را امتحان نكرده باشيد . خب وقتي خودتان همه چيز را ديدهايد من چرا بايد خودم را – براي نوشتنش – عذاب بدهم و شما را كه يك تجربه گر هستيد .
مي دانيد داستاني خواندم ونويسنده فضاي خاكستري يك زندان را خوب تشريح كرده بود – فضاي خاكستري ، درخت خشكيده ، قارقار كلاغ و ديوارهاي بلند . كاملا معلوم بود كه او هيچوقت زندان و يا زنداني نبوده و با توجه به ديدهها – فيلمهاي سينمايي – و شنيده ها و يا خوانده هايش اين را نوشته . همين باعث شد كه راجع به زندان و عليالخصوص – عربي ننويسم ؟ چشم . اما چكارش ميشود كرد كه هر چه بنويسم … شما خودتان بهتر مي دانيد كه اصلا امكان ندارد ما از اينگونه نوشتن جدا شويم و … - خيلي خوب بر مي گردم و پاكش مي كنم . اصلا شما نديدهاش بگيريد و من قول ميدهم ديگر از اينطور واژهها استفاده نكنم ، خوب شد . خب كجا بودم ؟ ولش كنيد . هر جا كه بودم ، باشم . از همينجا كه هستم شروع مي كنم . نه مي دانيد بهتر است از اول شروع كنم . از زندان . و يك زنداني كه من بودم . دلتان مي خواهد اعدامش كنيم ؟ مزه ميدهد . آخر مدتهاست كه از اعدام و اعدامي چيزي نخواندهايد و يا نشنيدهايد . شنيدين ؟
مي دونم . مي دونم . شما در مملكتي زنداني ميكنيد كه صفحهي حوادث روزنامههاش حتما روزي يك اعدام را مشروحا نوشته . اما اين يك چيز ديگهاس … بگم ؟ اصلا من دارم ميگم يا مي نويسم ؟ اگر مي نويسم ،چرا … نه . نه ، نه . نگذاريد در مورد چگونه نوشتن بنويسم كه حالمو به هم ميزنه . خب ، هرطور كه دوست داشتيد حساب كنيد . ولي خودم دلم ميخواهد نوشته باشم . يعني حرف زدنم را نوشته باشم . يعني يك چيزي بين گفتن و نوشتن و يا … بابا ولم كنيد . بگذاريد راجع به زنداني نوشته باشم و زنداني كه با همهي زندانهاي عالم فرق داشت باشد . ديوارهايش سبز و كفاش موزاييك و بلندگويش موسيقي پخش كند و ديگه چي ؟ آهان ، آدمش جوان باشد و لباس زندانيها را هم نپوشيده و ريش سبيل صاف كرده و موهاي سشوار … نه ديگه خيلي زيادياش ميشود و غير قابل قبول . نه موهايش نه بلند بود و نه كوتاه . اما يك سيگار چاق و چله لاي انگشتهايش بود و خلاصه خيلي شنگول و قبراق و … كتابم داشته باش ؟ فكر نميكنين سياسي ميشه و در نوندونيمو گل ميگيرن . ؟
گفتم نوندوني ، نه بابا ، نه روزنامه نگارم و نه … ميخواين ولش كنيم ؟ نه من بنويسم و نه شما فكر كنيد كه چيزي خوندين ؟ اينجوري بهتر نيست ؟
اما زنداني چي ميشه و اون زندون ؟ راست ميگين ، گورباباي همه كردن الا من و شما . – فحشه ؟ بله درسته . ولي من چي بنويسم . شما كه يكسر ارد ميدين و سانسورم ميكنين . مگر اون همه مقالهاي كه در مذمت خود سانسوري مينويسند ، نخوندين . –مي دونم ، ميدونم بازهم از كلمهي عربي استفاده كردم ، فحش دادم و … خوبه پاكش كنم ؟
خودمو پاك كنم ؟
درستش كنم ؟ … چرابلند حرف نميزنين ؟ مي ترسين ؟ نترسين بابا ما انقلاب كرديم …
باشه باشه . حرف شما مقبول و گفتهتون كاملا درست . ولي من پاكش نميكنم . خدارو چي ديدي ، يهدفعه ديدين تو اين بگير و ببند جايزه دادن ها و مسابقات ادبي مقام اورد و آخر عمري سرمو بلند كرد . شما اگر دوست نداشتين ، خودتون پاكش كنين . يا حق
1/1/84
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر