« دریدا و مسأله نوشتار »
ژاک دریدا (Jacques Derrida)
مقدمه :
زبان مبنای حرکت در پساساختارگرایی است . دریدا با انتشار 3 کتاب نوشتار و تمایز ، گفتارو پدیده ، و در باب گراماتولوژی ( درباره نوشتار) نوید ظهور جنبش پساختارگرایی را داد.[1][1]
وی که در 1930 در الجزایر بدنیا آمد و در اکول نرمال سوپریور پاریس درس خوانده[2][2] اندیشه خود را با نقد پدیدار شناسی ( هوسرل ) ، زبان شناسی ( سوسور) ، روان کاوی ( لاکان ) ، و ساختارگرایی ( لوی – اشتراوس ) سازمان داد.[3][3]
دریدا در کتاب « درباره نوشتارشناسی » ( Of Gramatology ) که یکی از مهم ترین آثار اوست به بررسی رابطه گفتار با نوشتار پرداخته ریشه تقدم گفتار بر نوشتار را در متافیزیک غربی پی جویی می کند.
او می کوشد انگاره تقدم گفتار بر نوشتار را واژگون ساخته نظریه جدیدی را در زبان شناسی ارائه نماید .[4][4]
دریدا ضمن بررسی رابطه گفتار و نوشتار در سنت فلسفی غرب به انتقاد از زبان شناسی ساختاری سوسور پرداخته که تحت تأثیر متافیزیک غربی گفتار را بر نوشتار تقدم بخشیده است .
بنیاد های معرفت در سنت فلسفی غرب بر پایه منطق اینهمانی یا هویت قرار گرفته است. منطق اینهمانی که ریشه در سنت ارسطویی دارد با استفاده از سه قانون اینهمانی یعنی « هر چیزی همان است که هست»،قانون امتناع تناقض یعنی « هیچ چیزی نمی تواند هم باشد و هم نباشد» و قانون طرد شق ثالث یعنی « هر چیزی باید باشد یا نباشد» انسجام منطقی را به اندیشه می بخشد و بطور ضمنی وجود واقعیتی ذاتی و یک خاستگاه را برای معرفت هویدا می کند.
پایداری و انسجام منطقی معرفت نیازمند وجود یک خاستگاه بسیط (فارغ از تناقض)،همگن (از یک جوهر) و با خود اینهمان (پیش خود حاضر) است.
منطق اینهانی مستلزم طرد ویژگی هایی همچون پیچیدگی ،ابهام ، تفاوت و تکثر هستند که تداعی کننده «ناخالصی» است.[5][42]
دریدا در تلاش برای واسازی سنت فلسفی غرب براندازی این اصل و هر آنچه بنیان یا خاستگاه در اندیشه فلسفی نامیده می شود را وجه تلاش خود قرار داده است.
فلسفه غرب وجود گوهر یا حقیقت را مفروض می گیرد که زیر ساخت تمام عقاید است ا و تلاش می کند یک دال برتر به اثبات رساند که مبتنی بر یک مدلول برتر استوار و باثبات است.
ایده ذات ماده روح جهانی خدا و غیره نمونه هایی از این دال های برتر می باشند که از وجود هایی استعلایی خبر می دهند . دریدا فرض وجود چنین مبنای برتر را افسانه می داند. [6][43]
دریدا « هر نظام فکری را که بر بنیان یک زیر ساخت ، پیش زمینه یا یک اصل اولیه ابتنا یافته باشد نظامی "متافیزیکی" می نامد. اصول اولیه ،اغلب به وسیله آن چیزی که حذفش می کنند یعنی به وسیله نوعی تضاد دوگانه با سایر مفاهیم تعریف می شوند.
... دریدا معتقد است که ما باید سعی کنیم تضادهایی نظیر ذات/ روح ،سوبزه / ابژه ،کذب / صدق،جان/ جسم،متن/ معنی،بیرونی/ درونی ،نمود/ بود،حضور/ بازنمایی،و غیره را که از رهگذر آنها عادت به اندیشیدن کرده ایم و تضمین کننده بقای متا فیزیکی در فرآیند تفکر ما هستند در هم بشکنیم .» [7][44]
فلسفه غرب در چارچوب تضادهای دوگانه نوعی ارزش گذاری ارائه می کند که مبتنی بر برتری وحدت ،استمرار ،حضور نسبت به کثرت،غیریت و دیگر بودگی است. متا فیزیک غربی هستی را به مثابه حضور،وحدت و هویت فرض می گیرد.[8][45]
دریدا می کوشد با طرح مفاهیم ی همچون «دگربودگی» ، «دیگرگونگی»،،«دگرسانی»،«مغایرت» و «تفاوت» موضوعات به حاشیه رانده شده توسط سنت فلسفی در غرب را شناسایی نماید و آنها را از حاشیه به کانون گفتگوها وارد کند.
نوشتار در تقابل با گفتار یکی از عناصر طرد شده می باشد که زبان شناسی همزمانی سوسور نیز با وجود تحولی جدی که در درک ما از زبان ایجاد نمود گرفتار آن بوده نوشتار را طفیلی و امر فرعی بر گفتار
باز می شناسد . از نظر سنت فلسفی غرب « تجلی متا فیزیک حضور» است که در تقدم گفتار به عنوان امر حاضر بر نوشتار ظهور می یابد.
از نظر دریدا « سنت فلسفی غرب از دوران افلاظون به بعد گفتار ، روح و نوشتار ، کالبد و صورت خارجی گفتار محسوب گردیده است .»[9][46]
در حقیقت « لوگوس یعنی گفتار گوهری است که در لباس (Soma) نوشتار (graphe) پوشانده می شود.از دیر باز حقیقت با مدلول و یا محتوا پیوند یافته و از صورت و پدیدار فاصله گرفته است . نتیجه این برداشت چیزی است که دریدا آن را متافیزیک حضور نامیده است.
... بنابراین نوشتار چون دالی تلقی شده است که معنا و مدلول آن در قلمرو گفتار جستجو شده است.
به دیگر سخن در غرب زبان گفتاری همواره اصل و بنیاد و زبان نوشتای فرع و جانشین اصل تلقی شده است این گرایش را دریدا آوا محوری یا گلومداری نامیده است.در حقیقت گونه ای سرکوب و واپس زدن نوشتار و متن از ناحیه متا فیزیک به صورت فراگیر اعمال گردیده است و تا عصر حاضر نیز متوقف نگردیده است.
دریدا ، با طرح نوشتار شناسی (Gramatology) در پی آن بر آمد تا این انگاره مسلط را واژگون سازد و برتری و اولویت نشانه های نوشتاری را به اثبات برساند.»[10][47]
دریدا این تاکید بر حضور را در باور به « لوگوس» می داند. و مدعی است که در اعماق اندیشه فلسفی گونه ای تاکید بر لوگوس به معنای کلام ،خرد، منطق،تعریف ،قوه عقل ،تناسب و تفاوت وجود دارد.[11][48]
از نظر هایدگرحقیقت را در فلسفه افلاطون و ارسطو با دیدار و تصویر مرتبط می انگارد. و« افلاطون و طرفداران وی اندیشه را وجهی از دیدن محسوب می دارند ».[12][49]
این توجه به دیدار که متضمن تاکید دریدا بر حضور است از دیدگاه هایدگر « مستلزم دو عنصر است یکی بیننده و دیگر آنچه دیده می شود . به همین جهت متافزیک دیدار خود متضمن دو عامل سوژه وابژه است.
دو گانگی و ثنویت میان فاعل و مفعول ،عاقل و معقول ،بیننده و موضوع از همین زمان پدیدار گردید.یعنی زمینه معرفت شناسی در همین رهیافت دیداری مهیا گردید.»
دریدا واژه لوگوس را با سانترم(Centeum) ترکیب کرده لوگو سانتریسم را به معنای توجه به مرکزیت کلام و آوا بر نوشتار آفرید.هدف اصلی دریدا از طرح رویکرد بنیان فکنی ،واسازی وجه کلام مدار فلسفه غربی بود. [13][50]
واسازی یا بنیان فکنی تلاشی برای تخریب و بازنویسی مجدد اندیشه فلسفی در غرب است. دریدا
می گوید :«چیزی ساخته شده است مثلا یک نظام فلسفی ،یا یک سنت ،و یا فرهنگ و کسی می خواهد آن را آجر به آجر خراب کند تا بنیاد های آن را تحلیل و آن را مستحیل نماید.
فردی به نظامی می نگرد و چگونگی ساخت آن را وارسی می کند ،تا معلوم دارد که زاویه ها و یا سنگ های پایه کدام است و چنانچه آنها را جابجا کند از قید اقتدار نظام رها خواهد شد.»[14][51]
لذا ،دریدا در رویکرد واسازی خود،« در حقیقت بن فکنی و ساخت زدایی را به ما می آموزد که هر فرادهش و سنت را بنیان فکنی نمود.سپس عناصر به دست آمده را دوباره بازنویسی (Reinscription) نماییم .»[15][52]
بن فکنی همچنین تلاش برای گسست از رویکرد فلسفی غرب است لذا « به جای توجه بر خرد ،فهم ماهیات ،کلیات ،معقولات و ناکرانمندی ها بر پیش پا افتاده ترین و حاشیه ای ترین پدیده ها از نظر دور مانده تاکید می کند.» [16][53]
در واقع «بن فکنی با گفتار وداع گفته و خود را متوجه اسطوره ،تمثیل و ایهام نموده و به قول نیچه از نیروی آپولونی دست شسته و به دیونی سوس روی آورده است.» [17][54]
واسازی روشی برای قرائت متن و نمایش کاربرد متناقض مفاهیم توسط نویسنده است در واسازی ، «متن قرائت می شود تا به وسیله معیار های خودش رد شود.» [18][55]
همچنین واسازی ،«خود هویتی دال و مدلول و خود حضوری سوبزه متکلم و نشانه صدار را مورد سئول قرار می دهد.» و هرگونه مرکز و ارجاع به اصل نخستین را رد می کند.
واسازی ،رابطه سنتی مولف واثر را درهم می ریزد و تکیه بر متن را پیشنهاد می کند ،او مولف را رد می کند و به تاریخ و سنت بنیا متنی متمایل می شود و خواننده را ارتقاء می بخشد»[19][56]
دریدا در مقاله «زبان شناسی و نوشتار شناسی » به نقد نظریه زبان شناسی سوسور پرداخته و آن را ادامه اندیشه افلاطون ، روسو و کانت می داند که تحت تاثیر «دوگانگی دیرپای ناشی از متا فیزیکی غرب » زبان گفتاری را بر زبان نوشتاری اولویت می بخشد . سوسور شکل گفتاری زبان و نه واژه ها را موضوع
زبان شناسی می داند.
وی در نشانه شناسی خویش معنا را در گفتار جستجو کرده ،« نوشتار را صورت فرعی و تبعی گفتار می داند.» [20][57]
اندیشه دریدا نشان می دهد که در «زبان شناسی سوسور برای مقابله با زبان نوشتاری ،برتری به گفتار داده شده است .آوا ،تبدیل به استعاره ای از حقیقت و اعتبار می شود. منبعی از گفتار " زنده" خود نمود و متضاد با نوشتار فرودست و بی روح .» [21][58]
از نظر دریدا وجود پیش فرض حضور و فرابودگی عامل تقدم و اولویت گفتار بر نوشتار بوده در گفتار ما «قادریم آنچه را که می گوییم درک کنیم و معنای آن را دریابیم بنابراین می توانیم به آستانه حضور میان دال و مدلول گام نهیم.» [22][59] برعکس در نوشتار ، « هیچ گونه حضوری میان نویسنده و نوشتار وجود ندارد . از این روست که ما در گفتار حضور متعلق می یابیم ،اما در نوشتار غیاب بر مناسبت میان نویسنده و نوشتار حاکمیت می یابد.» [23][60]
دریدا ، با طرح نوشتار شناسی در صدد وازگون سازی رابطه گفتار و نوشتار است. اما اساسا نوشتار در اندیشه وی چه معنائی دارد و ویژگی اساسی آن چیست؟ وجه تمایز نوشتار بر گفتار در کجا قرار دارد؟
نوشتار با مفهوم متن پیوند دارد. متن به طور کلی عبارت است از « مجموعه ای از نشانه ها،آثار و یا جای پا که بر جا مانده و قابل خواندن است ... بدیهی است که متن را نمی توان عبارت از گفتمان و سخن (discourse) محسوب داشت بلکه خود گفتمان نیز گونه ای متن است .» [24][61]
واژه متن برگرفته از واژه لاتین Txtus از مصدر Texere است که عبارت است از تار پود به هم بافته که فاقد سلسله مراتب بوده دارای نظم آهنگین است.و از تقابل های دوگانه گفتاری در آن خبری نیست. [25][62]
از نظر دریدا « زبان در زبانی ترین شکل خود زبان در خود کفاترین شکل خود است.» و « نوشتار زبان ،در خود کفاترین شکل خود است چرا که نوشتار زبان در مکانی ترین شکل خود است.» که به صورت مادی بدون نیاز به پدید آورنده استوار ،و ماندگار است. [26][63]
بعبارتی دیگر ،نوشتار دارای « استقلال عینی » بوده بدون توجه به معنایی که مولف در نظر داشته دارای کنش است.
دریدا می گوید :«برای آنکه نوشتار ،نوشتار باشد باید کماکان کنش داشته باشد و خوانا باشد ،حتی اگر مولف نوشتار دیگر پاسخگوی آنچه نوشته است نباشد ... . چه به گونه ای مشروط غایب باشد ، یا آنکه در کذشته باشد ،و یا آنکه به طور کلی با قصد جاری خود ، وفور معانی را حمایت نکند و پوشش ندهد.» [27][64]
همچنین ،دریدا با نقد زبان شناسی سوسوری « استقلال کارکرد های نشانه شناختی» را ویزگی مشترک نشانه گفتاری و زبانی می داند. درزبان شناسی سوسورparole (گفتار) برخلاف langue (زبان) متکی بر فرد می باشد همچنین ، زبان ماهیتی اجتماعی می یابد.
سوسور معتقداست که : «زبان (langue) به هیچ وجه کار ویژه گوینده نیست.یعنی وجود زبان به فرد تکیه ندارد.اما وجود گفتار موکول به گوینده آن است.افزون بر این استقلال نشانه شناختی زبان شرط لازم و ضروری برای امکان گفتار است . بدبن معنا که فرد آنچه را می خواهد در صورتی می تواند بگوید که نظام نشانه های زبانی دسترسی داشته باشد. یعنی معنی واژه ها و به طور کلی نشانه های زبانی مستقل از وجود گوینده و شنونده وجود دارد .سوسور به اعتباری اتکای نشانه شناختی گفتار به زبان را می پذیرد.» [28][65]
اما بر خلاف سوسور ،دریدا استقلال نشانه های زبانی را به گفتار نیز سرایت داد.« زیرا که اگر گفتار را متکی به زبان بدانیم از این رو استقلال زبان به گفتار هم تسری می یابد. از این جهت می توان گفت گفتار هم به اعتباری از وجود گوینده جدا می شود... در حقیقت دریدا استقلال نشانه شناختي زبان را به حوزه گفتار نیز تسری می دهد و مدعی می شود که این استقلال خصوصیت عام و کلی نشانه ها است( اعم از زبان و گفتار) ».[29][66]
بنابر این « واژه های گفتاری از لحاظ عینی متکی هستند اما از لحاظ نشانه شناسی همچون واژه های نوشتاری مستقل اند.» لذا اگر چه گوینده هنگام بیان جمله « آسمان آبی است » می توند هر معنایی را اراده کند اما واژه فوق دارای معنای مستقل است که این استقلال باعث قابل فهم شدن معنای جمله در فضای بین الاذهانی است. [30][67]
ادغام نشانه های گفتاری و نوشتاری و کسب استقلال نشانه شناختی نشانه گفتاری باعث فروپاشی استدلال های مبتنی بر تمایز بیان و نشانه می گردد. هوسرل در کتاب جستارهای منطقی تلاش می نماید میان نشانه و بیان تمایز ایجاد نموده نشان دهد بیان ارائه کننده معنای ناب نشانه است.
از نظر هوسرل « بیان به نیت سخنگو متصل است چیزی است که می توان آن را به معنای نشانه بنامیم ، و همین طور چیزی است که از نشانه متمایز شده و کارکرد نشانه گذاری دارد و می توان بدون هیچ تعمدی رخ نماید.» [31][68]
دریدا استدلال فوق را رد کرده می کوشد رابطه ضروری میان بیان و نشانه را توضیح می دهد. وی می گوید:« بیان ناب همیه مستلزم یک عنصر دلالت دهنده است. نشانه هیچ گاه نمی تواند به گونه ای موفقیت آمیز از بیان متمایز گردد. نشانه ها نمی توانند به چیزهایی کاملا متمایز از خودشان ارجاع دهند. مدلولی که از دال مستقل باشد وجود ندارد. قلمرو معنایی وجود ندارد که بتواند مجزا از علائمی باشد که ما برای دلالت به قلمرو معنایی از آنها بهره می جوییم.
این استدلال دریدا که قلمرو مستقل مدلول وجود ندارد، براین بنیان استوار است ؛ اول اینکه ، هیچ نشانه ویژه ای نمی تواند وابسته به یک مدلول خاص نباشد ودوم اینکه ، ما قادر به رهائی از چنبره نظام دال ها نیستیم. ادغام این نتایج مستلزم آن است که حضور بی قید وشرط وجود ندارد.» [32][69]
دریدا مدل سوسوری رابطه دال و مدلول رد می کند که آنها را همانند دوری یک سکه می داند. دریدا تلاش می کند نشان دهد که « پیوند خطی میان دال و مدلول هر لحظه گسسته می گردد و دال و مدلول های تازه ای در ترکیب وآرایش بدین قرار می گیرند.» [33][70]
سوسور برای اولین بار نظریه مغایرت را در زبان ارائه کرد سوسور مدعی بود که ماهیت نشانه در سایه مغایرت آن با سایرنشانه ها تعیین می یاید و لذا، مغایرت یا تمایز نقش اصلی را در معنا دهی به واژه بر عهده دارد . این رویکرد سوسور به دو نتیجه مهم می انجامد:
1- هیچ نظامی به طور کامل واجد حضور نیست زیرا معنای خود را در غیاب دیگری می یابد.
2- هویت و اینهمانی بر حسب غیبت معنا می یابد و هویت که خود بنیان متا فیزیک است تبدیل به مفهومی اعتباری و اضافی (Relational) می شود.[34][71]
لذا، «دریدا به نشانه به مشابه ساختاری از تمایز می نگرد: نیمی از آن همواره « آن جا نیست» و نیم دیگر همواره« آن نیست». دال ها و مدلول ها به طور متناوب و مجزا ترکیب های در حال گسست و پیوست دوباره هستند و بنابر این نارسایی مدل سوسوری نشانه آن جا که معتقد است دال و مدلول همانند دوسوی یک کاغذ در ارتباط اند آشکار می شود. در واقع، تمایز پایداری میان دال و مدلول وجود ندارد.» [35][72]
از نظر دریدا « هیچ کس نمی تواند همواره "ابزار"(نشانه) و "هدفی"(معنی) که با هم کاملا منطبق باشند خلق کند نشانه هموار به نشانه ارجاع می دهد و هر یک به ترتیب در چهره دال و مدلول جانشین دیگری می شوند.» [36][73]
دریدا این حالت زبان را منش انتشار می نامد. « انتشار حالت عدم تحقق بی پایان معنااست که در غیاب همه ی مدلول وجود دارد. ... دریدا با حذف مدلول آخرین ابزار کنترل انسانی را بر زبان کنار می گذارد. در غیاب همه ی مدلول ها ، زبان در نوع خود نوعی انرژی و خلاقیت می یابد ، که کاملا از انرژی و خلاقیت ذهنی نویسندگان و یا خوانندگان منفرد متمایز است.... در انتشار ، زبان به گونه ای عمل می کند که از مسولیت اجتماعی و عدم مسئولیت فردی اجتناب می کند. " مسولیت و فردیت ارزش هایی هستند که در این حوزه دیگر تفوق ندارد. این اولین تاثیر انتشار است."» [37][74]
سوسور و دیگر ساختار گرایان با استفاده از مرزهای تمایز ، در برابر مرکز گریزی کلمه مقاومت کرده و ثبات و سکون را به کلمات داده اند. در زبان شناسی ساختگرا ،« با تکیه بر تمایز ، تمام کلمات در یک نظام همزمان کلی سکون و ثبات می یابند... برای حالت تعادل کامل، کلمات باید در درون یک فضای بسته ،تنگ هم قرار داشته باشند.» [38][75]
اما رویکرد ساختارگرا به زبان به مثابه نظام همزمان کل، ساختارگرایی را با بحران مواجه می سازد. زیرا شرط کلیت نافی آزادی و خلاقیت است همچنین هر گونه آگاهی از نظام ، با واقعیت نظام که هر گونه آگاهی در درون نظام را تنها برحسب کلمات خود ممکن می سازد ناسازگار است.
لذا « ماهیت نظام (بعنوان کلیت) علیه هر نوع آگاهی از این نظام ( به عنوان کلیت ) عمل می کند .این مسئله در نشانه شناسی ساختگرا و تاریخ معرفت شناسی فوکو به اوج می رسد.» [39][76]
دریدا نظام همزمان کلی را رها می کند لذا« زبان در منش انتشار، تا بی نهایت فاقد توازن و تعادل است دیگر کلمات به طور همزمان بر یکدیگر فشار نمی آورند ، بلکه به طور متوالی در یک زنجیره عینی برهم عمل می کنند و هر یک دیگری را واژگون می کند.درست مانند مهره ای دومینو که پی درپی فرو می ریزند.» [40][77]
سخن آخر:
هویت ناب در ساخت شکنی درهم فرو می ریزد و خصلتی ناتمام می یابد. دریدا نشان می دهد که هویت تنها « با انکار عامدانه ابهام و مستثنی نمودن ( جداسازی ) تفاوت ها می تواند بدست آید . اما برای دریدا ، این انکارها و جداسازی ها درهویت ها در می آمیزند و از کامل شدن آنها جلوگیری می نمایند و در نتیجه اغلب، تهدیدی بریا واژگون سازی آنها هستند.»[41][78]
این رویکرد به هویت باعث می گردد که سئوالات کلاسیک درباره چیستی " خود (من )" و " ما " در ابهام قرار گیرد و مرز میان فرد وجامعه دچار ریزش می گردد. لذا ، دیگرسخن گفتن از فرد مستقل ازجامعه حد زیادی ناممکن می گردد. هویت فرد مبهم و درهم فرو رفته در هویت های دیگر می شود. لذا ، سنت لیبرالی تمایز میان حوزه عمومی و حوزه خصوصی دچار فروپاشی می شود. زیرا ، که دیگر امکان جداسازی روشن میان امور خصوصی و عمومی وجود ندارد.
همچنین ، امکان تمایز گذاری میان سنت و مدرنیته ، قدیم و جدید از بین می رود . فرد مدرن یا سنتی بطور خالص امکان حضور نمی یابد . هویت فرد همیشه ترکیبی از گفتمان های گوناگون است. لذا ، روان پارگی و درصدی از تناقض در مبانی به امری عادی تبدیل می گردد.
پذیرش عدم امکان دستیابی به هویت ناب باعث می شود تلاش برای کنارگذاشتن هویت های منبعث از سنت به نفع نگاه مدرن به امر خیالی تبدیل شود. اندیشه " ایجاد همبستگی و انسجام(Coherence ) " جانشین تلاش برای رسیدن به " عینیت وحقیقت " می گردد . دراین رویکرد کارآمدی یک اندیشه در داشتن همبستگی درونی میان عناصرگوناگون آن می باشد .
ساخت شکنی همچنین در عرصه سیاست توجه ما را به گفتمان های حاشیه ای جلب می کند . بعبارتی ساخت شکنی « صدای همه آن گرایش هایی است که در نظام فکری و مفهومی عقل غربی جایی برایشان نیست ».[42][79]
ما در تحلیل ساخت شکنانه ، امکان فهم رویداد های گوناگونی را فراهم می کند که بر علیه نظم مسلط
جهانی می باشند .
این نگاه ، درک ما را از فرآیند حذف شدگی گفتمان های حاشیه ای موجود در سطح جهان غنا بخشیده تحلیل بحران های موجود در سطح جهان را همانند تروریسم ممکن می گرداند . بحران هایی که حاصل تلاش گفتمان های حاشیه ای برای جلوگیری از حذف ، حفظ هویت و تفاوت خود نسب به گفتمان مسلط می باشند.
همچنین ، اعتقاد به عدم وجود هویت ناب و وابسته بودن هویت" فرد" به هویت " دیگری" ، تلاش برای کنار گذاشتن و حذف سایر هویت ها را ناممکن می سازد . حذف دیگری به معنای مغشوش کردن و فروکاستن هویت " خود " می باشد .
در نهایت ، اعتقاد به عدم امکان رسیدن به هویت ناب زمینه تکثرگرایی و به رسمیت شناختن تفاوت در اجتماع است.
نقل از http://www.zendagi.com/new_page_689.htm
منابع :
1. پنجاه متفکر معاصر: از ساختارگرایی تا پسا مدرنیته ، جان لچت ، مترجم : محسن حکیمی . – تهران : خجسته ، 1377.
2. دوره زبان شناسی عمومی ، فردینان دو سوسور، ترجمه : کورش صفوی . – تهران : هرمس ، 1378
3. راهنمای مقدماتی بر پساساختارگرایی و پسامدرنیسم ، مادن ساراپ ، ترجمه : محمد رضا تاجیک . – تهران : نشرنی ، 1382
4. ژاک دریدا و متافیزیک حضور، محمد ضیمران . – تهران : هرمس ، 1379
5. ابرساختارگرایی : فلسفه ی ساختارگرایی و پساساختارگرایی ، ریچارد هارلند، ترجمه ی : فرزان سجودی ؛ [ برای ] پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی . – تهران: سازمان تبلیغات اسلامی ، حوزه هنری ، 1380.
6. گذر از مدرنیته ؟ نیچه ، فوکو، لیوتار، دریدا/ نوشته شاهرخ حقیقی . – تهران : آگاه ، 1379.
روش و نظریه در علوم سیاسی ، دیوید مارش ؛ ترجمه : جری استوکر، ترجمه : امیرمحمد حاجی یوسفی . –تهران : پژوهشکده مطالعات راهبردی ، 1378.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر