پشت پرده بود باد و سفیدي پرده را به بازی گرفته بود. پشت پرده بود باد .ترسزده و فراري از شب ، كه سنگين سنگين ، پشت در كمين كرده بود و باد ، میآمد و میرفت . پرده ،فارغ از اين همه ، میرقصید . میشنگید .گاهی باسن گرد و شکیل زني را نشان میداد و زمانی آن قدر پیشروی میکرد که تمام پستی و بلندای خوش هیکلترينها را و گاهي …. ، قلم را بر زمین گذاشتم و او را كه بيهوا مي رفت و نمي دانست به كجا مي رفت و چرا ميرفت و مست خودگويي بود ، رها كردم و به شوخبازي پرده ،خیره شدم و او كه هيچوقت نتوانسته بود بيتوجهي را تحمل كند ، به سختي سنگيني قلم را از روي سينهاش پس زد و از ميان خطهاي موازي بيرون آمد و كنارم نشست و گفت :تو هميشه اين كار را ميكني ؟
پرده موجي خورد و موج رقصان رفصان تا وسط اتاق كشانده شد . دلم هري ريخت و چشمم سوختن قطرهاي را تدارك ديد . گفت :با تو بودم !
بي حوصلهتر از هميشه گفتم :حوصلهتو ندارم .
باد پس نشست و دنبالهي تور عروسي بر درگاه ماند . عروسي كه نيامده رفت و …
: بود ، نبود ؟
: چي ؟
: بود . مثل من نبود كه باشم و نباشم . باشم كه هر وقت خواستي در ذهنت جولان بزنم و نباشم ، كه بود و نبودم برايت …
: جوصله ندارم
:من اين موج نيستم . پرده نيستم . باد نيستم . من هستم ! چرا نميخواي بفهمي ؟
باد رفته بود . پرده به نيستي ، پرده بودن افتاده بود . شب تا كنارهي پرده و مرز حائل نور و تاريكي رسيده بود و با اشتها ماندهنور را بلع ميكرد و او …
- : برو
مثل هميشه نرفت . گريه نكرد . اشكها را در پستوي بغض جا نداد . ايستاد . خير خير نگاهم كرد و محكم تر از هر فولاد آبديدهاي ، آهسته گفت : من هستم !
نه داد زدم و نه … نگاهش كردم . قلم را برداشتم و دفتر را .
- : من اينبار خط نميخورم .
شايد پوزخندي بر لبم نشست و شايد …
- : ديگه خسته شدم . خسته از اين همه رفتن . از اين آمدنهاي توخواسته . مانده از بماندن و نبودن . راحتم كن .
مثل من حرف ميزد . مي خواستم ورق بزنم ، دفتر را . داد زد : نه . بايد تكليفم را روشن كني . بايد …
نگاهش كردم . خنديد . خندهاي كه از التماس پر بود . خُش پاره شدن ورق ، تيرهي پشتم را لرزاند و او را . باور نميكرد . به نگاهش خنديدم . اشك در حلقهخانه چشمش جمع ميشد . حوصله نداشتم . كاغذ را مچاله كردم . له كردم و او مثل هميشه گُم شد .
شب گرسنهتر از هميشه سنگينياش را بر پتپت فانوس پهن كرد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر