ع خاكسار قيری
ما بر خلاف دکارت، کانت، هايدگر و ... که هر يک برای طرح انديشههای خود سعی داشتند تعاريف خاصی از سوژه و ابژه ارائه دهند، سعی نمیکنيم که اين مفاهيم را وابسته به نوعی فلسفهی ذهنی يا عينی کنيم. آنچه مهم است بسط و گسترش زبان است که در نتيجهی آن کليهی کنشها و واکنشهای ما و جهان پيرامون دارای نشانه و هويتی مستقل باشند.
در شکل اصلی آن، سوژه و ابژه فاقد ويژهگی يا مشخصههايی هستند که طی آن بتوانيم با آنها، خود يا جهان پيرامونمان را نامگذاری کنيم. نزد شخص ذهنگرا يا واقعگرا سوژه و ابژه میتواند جایگاه متغير داشته باشد، بنا بر اين اگر مفسر شخصی ذهنگرا باشد، سوژه را به انسان و اگر مادهگرا باشد، سوژه را مطلقا به جهان و پيرامون تعميم میدهد. اما آيا به راستی اين گونه تقسيمبندی که انسان را فقط محدود به نشانهها میکند به ديکتاتوری متن و استبداد رأی نمیانجامد؟ هايدگر برای پرهيز از اين امر سوژه و ابژه را کنار میزند و پس از آن با ايجاد مشکلی ديگر، يا حفرهيی به نام «دازاين»، تلاش میکند خود و جهان را از آن عبور دهد. ما برای فهم بيشتر موضوع تلاش میکنيم که اين بعد را به ابعاد کوچکتر تقسيم كنيم تا آن گاه هر شخص به اندازهی وسع خود بتواند يک يا چند پاره از آن را بر دوش گيرد. به راستی جايی از کار مشکل دارد که ما نمی توانيم به قطعيتی تام دست يابيم؟ آيا ما و جهان پيرامونمان آنقدر بزرگ هستيم که در زبان نمیگنجيم يا زبان آنقدر کوچک است که ما را در خود نمیگنجاند؟ ...
برای پرهيز از افتادن در دام فلسفهی وجود در تشريح يک لحظهی «ايماژ» به رابطهی دال و مدلولها نمیپردازيم. موقعيت من درست در مرکز جهان در خانهيی با پنجرههای بیشمار است. پشت اين پنجره که من قرار دارم در چشمانداز پيش رو سگی را میبينم که مرتب سر خود را به سنگها و بوتههای اطراف میکوبد و هر لحظه دورتر میشود. سگ توجه مرا جلب میکند و دوست دارم دليل کار او را بدانم. در يک نگرش سطحی، سگ سوژه و من ابژه هستم، اما در تعمق بيشتر میتوان دريافت اين حرکات سگ بود که توجه مرا به سوی خود جلب کرد و من با توجه به اين که به خود میانديشيدهام، میخواستهام دليل کار او را بفهمم تا آن را در خدمت خود گيرم و از اين رهگذر به دانش خود بيفزايم و آن را در جهت حفظ و شناخت وجود خود بهکار گيرم. پس سوژهی اصلی وجود خود من است نه سگ، يا به عبارتی من در يک زمان هم سوژه هم ابژه هستم. پس اين سگ کيست؟ سگ بود و هست و در اين لحظه او را میبينم که دورتر میشود. کنشهای او چه نام دارند؟ اما به سگ که فکر میکنيم میبينيم که او هم مشکل ما را دارد، يعنی او نيز هم فاعل هم مفعول است. اين گونه است که ما معلق میشويم و به تعليق در میآييم، همچون اکنون که در فضا و زمان رها شدهايم و سوژه از سگ به ذره ارتقا میيابد و مینويسيم که در ابتدا ذره بود و بعد هيچ ...
لازم به توضيح است که پنجرههای اين اتاق دارای چشماندازهای متعددی هستند و هر شخصی صحنههای دلبهخواه خود را میبيند و ارزشگذاری چشماندازها غيرممکن است، حتا اگر اين اتاق يک پنجره نيز داشت، باز ارزشگذاری موردهای دريافتی غيرممکن مینمود.
گاهی لازم است که ما با خود معاملهيی انجام دهيم. در اينجا اين معامله را «انتزاع» میناميم. به اين ترتيب که يک کليت و وجه غايی را به نفع يک فرع رها میکنيم، فرعی که من به زعم خود میانديشم که اين افشرهيی از کليت است در مفهوم انتزاعی _ که اين انتزاع فقط مربوط به بحث ما است و کاربرد ديگری ندارد. سگ را میتوان به مثابهی سوژه و کنشهای او را سوبژکتيو ناميد، يعنی يک سوژهی اکتيو شده يا يک مفعول و يک فاعل. در اينجا و از پشت اين پنجره، من به مثابهی يک ابژه قرار دارم، چرا که اين خود من هستم که سگ را به شکلی بیواسطه میبينم، اما سگ هر لحظه دورتر میشود تا جايی که از چشمانداز من دور میشود. در اين لحظه و با توجه به موقعيت من در پشت پنجره تنها راه دنبال کردن حرکتهای سگ برای من استفاده از دوربين است. پس دوربين را در دست میگيرم و پس از اينکه با دوربين موفق به ديدن سگ میشوم، همزمان صفت ابژه به دوربين تعلق میگيرد و خود من ابژکتيو میشوم، يعنی موفق میشوم با يک مسکن يا حتا دارويی که جنبهی درمانی میتواند داشته باشد، ابژه را اکتيو كنم.
حال مشکلات از ابژکتيو آغاز میشود، به اين مفهوم که انتقال اين صحنه به ديگری مد نظر است. اگر من از پشت پنجره با رعايت اصل امانتداری بتوانم بدون دخل و تصرف اين تصوير را به ديگری انتقال دهم، اين انتقال موفق يک محصول ابژکتيويته است. ممکن است در نگاه اول بسيار ساده يا بسيار پيچيده باشد، اما در واقع برای شخصی که يک محصول ابژکتيويته در دست دارد، انگار _ با در نظر گرفتن توان و انرژی سوژه، سوبژکتيو و سوبژکتويته _ که او شخصیست با شش برابر نيروی ذهنی يک انسان بالغ. در واقع او شش نفر انسان است يا دارای نيرويی برابر با شش نفر. بسيار جالب است که ما خود را شش برابر کنيم. من در خانهی خود نشسته و در حال تماشای يک برنامه از تلوزيون يا ... که میتواند هر برنامهيی باشد و شخص فيلمبردار صحنهی دقيقا دلبهخواه مرا پخش میکند (يک صحنهی ابژکتويته). حال به دليل اين که نيروی من در فراشُد خلق اين تصوير صرف نشده، می توانم به کشف و خلق ذهنيتی ديگر بسيار بيشتر از توان قبلی خود نائل شوم. در هنر و خلق آثار هنری نيز همين گونه است.
در پايان بايد نوشت که تمام اين فرآيندها يا ارزش و اعتبار آنها نزد هر شخص با ديگری فرق میکند و پذيرش آن امری کاملا نسبیست، همچون اين متن يا چهگونهگی برخورد مخاطب با آن. بايد نسبيت آن را پذيرفت و به اين وسيله آن را نيمهجان کرد، نيمی برای خود و نيمی به عنوان قسمتی از خونبهای دموکراسی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر