اين متن را به درخواست و براي يوسف عليخاني آماده كرده بودم. اما به دليل آتش سوزي كتابخانهام چنان از خود بيزار شدم كه يادم رفت قولي دادهام و بايد كاري ميكردم. حالا كه زمان گذشته و شايد- حتما - يوسف هم از من دلخور شده است براي آخرين پست سال هشتاد و شش از آن استفاده كردم.
پيشاپيش نوروز هشتاد و هفت بر همه مبارك و اميدوارم اينسال...
نوروز در زادگاه من
امروزه آدمها آنچنان اسير ماشين شدهاند و انقدر زمان تند ميگذرد كه همه به ماشين تبديل شده – با همهي پيچيدگي آن- و هيچكس فرصت سر خاراندن ندارد . با توجه به پول فراوان و كثرت مشاغل؛ خريد هر گونه مواد، ارزان تر و بيدردسرتر از توليد آن در منزل ميباشد. اما در زماني نه چندان دور انسانها همچون طبيعت ساده بودند و جزئي از آن مينمودند. هر كسي ميبايست مايحتاج خود را از موادي كه طبيعت در دسترس او قرار داده، به دست بياورد و ميآورد؛ بيكه بفهمد و بداند، مردم جاهاي ديگر چگونه زندگي ميكنند. اگر كسي از شهر و محل آنها اهل سفر بود و پس از بازگشت، از طرز زندگي مردم ديارهاي ديگر ميگفت؛ گفتههاي او را چيزي جز قصه و افسانه نميديدند- ماجرايي براي يكشبنشيني و گذران شب-
نوروز در زادگاه من[1] بعد از سدهسوزي شروع ميشد و با غروب خورشيد سيزده فروردين به پايان ميرسيد. تهيهي سور و سات و توليد همهي مواد مربوط به برگزاري نوروز به عهدهي زنها بود - علاوه بر همراهي مرد در امر كاشت – در كنار كاشت و برداشت گندم و جو و اكثر حبوبات، محصول اصلي اين روستا پسته بود. با توجه به اينكه پسته، محصولي حسود است و اجازه هيچگونه محصول ديگري را نميدهد؛ روستاييان منطقهي كرمان و رفسنجان ، مجبورند محصولات ديگر را خريداري نمايند- هرچند كه روستاييان اين زمان ازمردم شهري شهري تر شده و از بركت ماشينآلات ديگر هيچچيز توليد نميكنند؛ بيهويت شده و نه شباهتي به روستا دارند و نه شهر و در عين حال هر دو هستند.
اما در آنزمان ، با توجه به اينكه پولي در دسترس نبود و روستايي، همچون زمين و باغ ، جزء مايملك ارباب بود و قيمت روستا به آدمهايش ارزيابي ميشد؛ اگر ارباب، آدمي اهل سخاوت بود و پستههاي پوك و وازده را به انها ميداد؛- زنها از هر فرصتي استفاده كرده و با شكستن پستههاي پوك و جمعآوري مغزهاي نيمبند آنها؛ در معاملهي پاياپاي با مغازهدارها يا پيلهورها[2] - كه در هر فصلي بنا به نياز مردم روستا، جنس خود را جور ميكردند- قسمتي از سور سات گذران عيد را جور ميكردند. اگر اينچنين نميشد و از پستههاي پوك چيزي به دست نميآمد؛ اميدشان به مرغها بود. از اول اسفند تخمهاي مرغها را جمع كرده و در جايي دور از چشم بچهها و مرد خانه نگه ميداشتند تا در روزهاي پاياني سال، با معاوضهي آنها، مواد لازم براي پخت كلمپه و كماچ و اجيل و پلوي عيد را تهيه نمايند.
طرز تهيهي كلمپه:
زنهاي هر محل، با هماهنگي يكديگر آرد را چند روز قبل از پخت، با روغن حيواني مخلوط كرده و در ظرف در بسته و جاي خنكي ميگذاشتند، تا ترد شود. دو شب قبل از پخت، خرما را روي خاكسترهاي داغ در كوش- دامن-اجاق ميگذاشتند تا نرم و قابل چنگزدن شود- با توجه به اينكه در انزمان عبور و مرور به سختي انجام ميشد، خرمايي كه پيلهوران مياوردند نيمهخشك بود- شب بعد دِندِل-هستهي- آن را گرفته، خوب چنگشان ميزدند و با نرمههاي مغز گردو، پسته و بادام قاطي كرده و در گوشهاي ميگذاشتند. سپس آرد روغنزده را خمير ميكردند .
در آن زمان هر پنج، شش خانوار، يك تنور در خانهاي كه حكم مركزيت داشت؛ ميزدند و همهي اهل محل به نوبت از آن استفاده ميكردند. با توجه به اينكه هيزم در اطراف ده خيلي كم بود و بايد از چند فرسخ دورتر- از دامنههاي كوهستان و توسط مردها تهيه شود- زنها سعي ميكردند با هم خمير كنند كه در مصرف هيزم و تپالهي گاو و گوسفند، صرفهجويي شود. چه رسد به تهيه كلمپه و كماچ كه حلاوتي داشت و با بگو، بخند و بذلهگويي، خستگي و داغي تنور را نميفهميدند.
پس از طلوع آفتاب و از سر باز كردن شوهرها و گوسفندان، زنها و دخترها هر كدام لگن و كماجدان حاوي مواد لازم براي كلمبه و بغلي هيزم، بر سر گذاشته و به كنار تنور ميآمدند. آن روز صداي خندهي زنها همهجا را پر ميكرد و محله حال و روز خوشي داشت.
براي شروع " بَر" ميانداختند. به اينشكل كه مادرها دور هم حلقه ميزدند. دست راست را پشت سر ميبردند و با گفتن يا علي ، هر كس به اتفاق يك يا چند انگشت خود را باز كرده و همه با هم دستشان را پيش ميآوردند.. زني كه تنور در خانهي او بود انگشتها را ميشمرد . از خودش شروع ميكرد . عدد حاصل جمع انگشتان به هر كه كه ختم ميشد ؛ او نفر اول براي پختن بود- كه به دليل سردي تنور ميبايست هيزم بيشتري مصرف كنند و ضرر ميكرد- اين روند ادامه داشت؛ تا نوبت هر كسي مشخص شود. از اين لحظه به بعد كار اصلي شروع ميشد. لگن نفر اول را به ميان مياوردند. سفرهي او را – كه از گليم بافته شده و جزء اصلي جهيزهي هر دختر روستايي بود- باز كرده و شروع ميكردند. چند نفر چانه ميگرفتند- اين چند نفر ميبايست در اين امر مهارت به سزايي داشته باشند و بتواند گولههاي خمير را به يك اندازه بگيرند.
چند زن با سليقه گولهها را به شكل دايره پهن ميكردند و چند نفر ديگر، مايهاي اصلي كلمبه- خرماي مخلوط با مغز گردو بادام و دار و دواهاي مخصوص- را بين دو دايرهي خمير بگذارند و لبهاي آن را روي هم بچسبانند و با مُهر خرمن[3] كه از روزهاي قبل از سر زيم به امانت گرفته بودند روي اثر انگشتها را ميگرفتند تا كلمپه نقش و نگار زيبايي داشته باشد. سپس نفر اول و چند زن با تجربخ بخ سروقت پخت ان ميرفتند و بقيه همين روند را براي نفر دوم انجام ميدادند. جايتان خالي كه چه بويي محله را بر ميداشت. افسوس كه پسرها را به اين جمع راه نميدادند و ميگفتند بيضههاي پسرها ميجنبد و خمير از ديوار تنور جدا شده و به داخل اتش ميافتد.
كماچ صِحِن:
طرز پخت كماچ با كلمپه زياد تفاوتي نداشت جز اينكه دار و دواي افزوده به آن بيشتر بود و خميرش از دو سوم آرد معمولي و يكسوم آرد صِحِن تشكيل ميشد. اما طرز تهيهي آرد صحن آداب خاصي داشت:
گندم، جو و نخود را – به نسبت جمعيت هر خانوار و مهمانهايي كه داشتند در قابلمهاي خيس كرده و در جاي گرمي ميگذاشتند تا تِج- جوانه- بزند.- اينكار اكثرا توسط خانم خانه انجام ميشد و قبل از صحن ريختن به حمام ميرفت و لباسهاس تازهاش- اگر داشت- را بپوشد. آنگاه ، همه را در يك كيسهي متقال يا كرباس آب نديده ميريختند و در سينيي ميگذاشتند تا سير جوانه زدن آنها كامل شود. وقتي ريشه و جوانه به حد دو سانتيمتر ميرسيد؛ كيسه را زير جوغن- هاون – سنگي ميگذاشتند تا به شكل تخته سنگ در آيد و ابش زودتر جدا شود. و آنگاه آن را از كيسه بيرون كشيده و از هم بازشان ميكردند. همراه با آنها مي بايست حتما مقداري پنبهي سفيد به معناي پاكي بگذارند و كمي ذغال، تا شيطان، اجنه و ارواح شرير به آنها دستي نرساند و تكه آيينهاي. سپي آنها را در معرض حرارت مستقيم آفتاب ميگذاشتند تا كاملا خشك شود و به آسيا ببرند- البته در ساير جاهاي كرمان از حبوبات بيشتري استفاده ميكنند و بعضي حاها تعداد آنها بايد به هفت برسد كه عددي مقدس است. معتقدند تازه عروس بايد حتما سال اولي كه عروس ميشود اين كار را بكند تا نيكي و پاكي در خانهاش ريشه بزند و اين عمل را تا زمانيكه زنده است انجام دهد.پس از ارد كردن ، آرد را دور از آرد خانه قرار ميدهند كه حتا بوي آن باعث ميشود تا ارد گندم چسبندگي خور را از دست بدهد و به ديوارهي تنور نچسبد.
يادش به خير، آنزمانهمه بايد كينهها و كدورتها را كنار گذاشته وبه خانهي هم بروند و با توجه به اينكه ده ار دو طايفهي حسني و رنجبر تشكيل شده و رقابت سختي باهم داشتند كه بيشتر به جنگ ختم ميشد اما در ايام نوروز ديگر هيچكس به روز قبل فكر نميكرد و اگر به خانهي كسي نمي رفتند همه پا درمياني كرده و آنها را به خانهي طرف بزرگتر مي بردند. از شب اول فروردين هر شب در خانهاي شبنشيني بود و صاحبخانه از روي رضا و رغبت شبچرهي همه را فراهم ميكرد. اهالي – بيشتر جوانان- بعد از خوردن شام به شبنشيني ميرفتند و تا پاسي از شب- زن و مرد- هر كس هنري داشت عرضه ميكرد. اينجا جايگاهي بود كه عاشق و معشوق در قالب چاربيتو درد دل وشكوايههاي خود را به هم عرضه ميكردند . به اين ترتيب كه مرد يك بيت ازشعر – يا تمامي آن را ميخواند و دختر شعري در جواب او ميخواند. و چه بسا عشقهاي پنهاني كه در اين شبنشيني ها هويدا ميشد و به عروسي ختم ميشد . ادامه دارد- اگر خدا فرصت داد
امروزه آدمها آنچنان اسير ماشين شدهاند و انقدر زمان تند ميگذرد كه همه به ماشين تبديل شده – با همهي پيچيدگي آن- و هيچكس فرصت سر خاراندن ندارد . با توجه به پول فراوان و كثرت مشاغل؛ خريد هر گونه مواد، ارزان تر و بيدردسرتر از توليد آن در منزل ميباشد. اما در زماني نه چندان دور انسانها همچون طبيعت ساده بودند و جزئي از آن مينمودند. هر كسي ميبايست مايحتاج خود را از موادي كه طبيعت در دسترس او قرار داده، به دست بياورد و ميآورد؛ بيكه بفهمد و بداند، مردم جاهاي ديگر چگونه زندگي ميكنند. اگر كسي از شهر و محل آنها اهل سفر بود و پس از بازگشت، از طرز زندگي مردم ديارهاي ديگر ميگفت؛ گفتههاي او را چيزي جز قصه و افسانه نميديدند- ماجرايي براي يكشبنشيني و گذران شب-
نوروز در زادگاه من[1] بعد از سدهسوزي شروع ميشد و با غروب خورشيد سيزده فروردين به پايان ميرسيد. تهيهي سور و سات و توليد همهي مواد مربوط به برگزاري نوروز به عهدهي زنها بود - علاوه بر همراهي مرد در امر كاشت – در كنار كاشت و برداشت گندم و جو و اكثر حبوبات، محصول اصلي اين روستا پسته بود. با توجه به اينكه پسته، محصولي حسود است و اجازه هيچگونه محصول ديگري را نميدهد؛ روستاييان منطقهي كرمان و رفسنجان ، مجبورند محصولات ديگر را خريداري نمايند- هرچند كه روستاييان اين زمان ازمردم شهري شهري تر شده و از بركت ماشينآلات ديگر هيچچيز توليد نميكنند؛ بيهويت شده و نه شباهتي به روستا دارند و نه شهر و در عين حال هر دو هستند.
اما در آنزمان ، با توجه به اينكه پولي در دسترس نبود و روستايي، همچون زمين و باغ ، جزء مايملك ارباب بود و قيمت روستا به آدمهايش ارزيابي ميشد؛ اگر ارباب، آدمي اهل سخاوت بود و پستههاي پوك و وازده را به انها ميداد؛- زنها از هر فرصتي استفاده كرده و با شكستن پستههاي پوك و جمعآوري مغزهاي نيمبند آنها؛ در معاملهي پاياپاي با مغازهدارها يا پيلهورها[2] - كه در هر فصلي بنا به نياز مردم روستا، جنس خود را جور ميكردند- قسمتي از سور سات گذران عيد را جور ميكردند. اگر اينچنين نميشد و از پستههاي پوك چيزي به دست نميآمد؛ اميدشان به مرغها بود. از اول اسفند تخمهاي مرغها را جمع كرده و در جايي دور از چشم بچهها و مرد خانه نگه ميداشتند تا در روزهاي پاياني سال، با معاوضهي آنها، مواد لازم براي پخت كلمپه و كماچ و اجيل و پلوي عيد را تهيه نمايند.
طرز تهيهي كلمپه:
زنهاي هر محل، با هماهنگي يكديگر آرد را چند روز قبل از پخت، با روغن حيواني مخلوط كرده و در ظرف در بسته و جاي خنكي ميگذاشتند، تا ترد شود. دو شب قبل از پخت، خرما را روي خاكسترهاي داغ در كوش- دامن-اجاق ميگذاشتند تا نرم و قابل چنگزدن شود- با توجه به اينكه در انزمان عبور و مرور به سختي انجام ميشد، خرمايي كه پيلهوران مياوردند نيمهخشك بود- شب بعد دِندِل-هستهي- آن را گرفته، خوب چنگشان ميزدند و با نرمههاي مغز گردو، پسته و بادام قاطي كرده و در گوشهاي ميگذاشتند. سپس آرد روغنزده را خمير ميكردند .
در آن زمان هر پنج، شش خانوار، يك تنور در خانهاي كه حكم مركزيت داشت؛ ميزدند و همهي اهل محل به نوبت از آن استفاده ميكردند. با توجه به اينكه هيزم در اطراف ده خيلي كم بود و بايد از چند فرسخ دورتر- از دامنههاي كوهستان و توسط مردها تهيه شود- زنها سعي ميكردند با هم خمير كنند كه در مصرف هيزم و تپالهي گاو و گوسفند، صرفهجويي شود. چه رسد به تهيه كلمپه و كماچ كه حلاوتي داشت و با بگو، بخند و بذلهگويي، خستگي و داغي تنور را نميفهميدند.
پس از طلوع آفتاب و از سر باز كردن شوهرها و گوسفندان، زنها و دخترها هر كدام لگن و كماجدان حاوي مواد لازم براي كلمبه و بغلي هيزم، بر سر گذاشته و به كنار تنور ميآمدند. آن روز صداي خندهي زنها همهجا را پر ميكرد و محله حال و روز خوشي داشت.
براي شروع " بَر" ميانداختند. به اينشكل كه مادرها دور هم حلقه ميزدند. دست راست را پشت سر ميبردند و با گفتن يا علي ، هر كس به اتفاق يك يا چند انگشت خود را باز كرده و همه با هم دستشان را پيش ميآوردند.. زني كه تنور در خانهي او بود انگشتها را ميشمرد . از خودش شروع ميكرد . عدد حاصل جمع انگشتان به هر كه كه ختم ميشد ؛ او نفر اول براي پختن بود- كه به دليل سردي تنور ميبايست هيزم بيشتري مصرف كنند و ضرر ميكرد- اين روند ادامه داشت؛ تا نوبت هر كسي مشخص شود. از اين لحظه به بعد كار اصلي شروع ميشد. لگن نفر اول را به ميان مياوردند. سفرهي او را – كه از گليم بافته شده و جزء اصلي جهيزهي هر دختر روستايي بود- باز كرده و شروع ميكردند. چند نفر چانه ميگرفتند- اين چند نفر ميبايست در اين امر مهارت به سزايي داشته باشند و بتواند گولههاي خمير را به يك اندازه بگيرند.
چند زن با سليقه گولهها را به شكل دايره پهن ميكردند و چند نفر ديگر، مايهاي اصلي كلمبه- خرماي مخلوط با مغز گردو بادام و دار و دواهاي مخصوص- را بين دو دايرهي خمير بگذارند و لبهاي آن را روي هم بچسبانند و با مُهر خرمن[3] كه از روزهاي قبل از سر زيم به امانت گرفته بودند روي اثر انگشتها را ميگرفتند تا كلمپه نقش و نگار زيبايي داشته باشد. سپس نفر اول و چند زن با تجربخ بخ سروقت پخت ان ميرفتند و بقيه همين روند را براي نفر دوم انجام ميدادند. جايتان خالي كه چه بويي محله را بر ميداشت. افسوس كه پسرها را به اين جمع راه نميدادند و ميگفتند بيضههاي پسرها ميجنبد و خمير از ديوار تنور جدا شده و به داخل اتش ميافتد.
كماچ صِحِن:
طرز پخت كماچ با كلمپه زياد تفاوتي نداشت جز اينكه دار و دواي افزوده به آن بيشتر بود و خميرش از دو سوم آرد معمولي و يكسوم آرد صِحِن تشكيل ميشد. اما طرز تهيهي آرد صحن آداب خاصي داشت:
گندم، جو و نخود را – به نسبت جمعيت هر خانوار و مهمانهايي كه داشتند در قابلمهاي خيس كرده و در جاي گرمي ميگذاشتند تا تِج- جوانه- بزند.- اينكار اكثرا توسط خانم خانه انجام ميشد و قبل از صحن ريختن به حمام ميرفت و لباسهاس تازهاش- اگر داشت- را بپوشد. آنگاه ، همه را در يك كيسهي متقال يا كرباس آب نديده ميريختند و در سينيي ميگذاشتند تا سير جوانه زدن آنها كامل شود. وقتي ريشه و جوانه به حد دو سانتيمتر ميرسيد؛ كيسه را زير جوغن- هاون – سنگي ميگذاشتند تا به شكل تخته سنگ در آيد و ابش زودتر جدا شود. و آنگاه آن را از كيسه بيرون كشيده و از هم بازشان ميكردند. همراه با آنها مي بايست حتما مقداري پنبهي سفيد به معناي پاكي بگذارند و كمي ذغال، تا شيطان، اجنه و ارواح شرير به آنها دستي نرساند و تكه آيينهاي. سپي آنها را در معرض حرارت مستقيم آفتاب ميگذاشتند تا كاملا خشك شود و به آسيا ببرند- البته در ساير جاهاي كرمان از حبوبات بيشتري استفاده ميكنند و بعضي حاها تعداد آنها بايد به هفت برسد كه عددي مقدس است. معتقدند تازه عروس بايد حتما سال اولي كه عروس ميشود اين كار را بكند تا نيكي و پاكي در خانهاش ريشه بزند و اين عمل را تا زمانيكه زنده است انجام دهد.پس از ارد كردن ، آرد را دور از آرد خانه قرار ميدهند كه حتا بوي آن باعث ميشود تا ارد گندم چسبندگي خور را از دست بدهد و به ديوارهي تنور نچسبد.
يادش به خير، آنزمانهمه بايد كينهها و كدورتها را كنار گذاشته وبه خانهي هم بروند و با توجه به اينكه ده ار دو طايفهي حسني و رنجبر تشكيل شده و رقابت سختي باهم داشتند كه بيشتر به جنگ ختم ميشد اما در ايام نوروز ديگر هيچكس به روز قبل فكر نميكرد و اگر به خانهي كسي نمي رفتند همه پا درمياني كرده و آنها را به خانهي طرف بزرگتر مي بردند. از شب اول فروردين هر شب در خانهاي شبنشيني بود و صاحبخانه از روي رضا و رغبت شبچرهي همه را فراهم ميكرد. اهالي – بيشتر جوانان- بعد از خوردن شام به شبنشيني ميرفتند و تا پاسي از شب- زن و مرد- هر كس هنري داشت عرضه ميكرد. اينجا جايگاهي بود كه عاشق و معشوق در قالب چاربيتو درد دل وشكوايههاي خود را به هم عرضه ميكردند . به اين ترتيب كه مرد يك بيت ازشعر – يا تمامي آن را ميخواند و دختر شعري در جواب او ميخواند. و چه بسا عشقهاي پنهاني كه در اين شبنشيني ها هويدا ميشد و به عروسي ختم ميشد . ادامه دارد- اگر خدا فرصت داد
پينوشتها:
[1] روستاي كبوترخان؛ از توابع شهرستان رفسنجان كه در حد فاصل، صد كيلومتري استان كرمان و سي كيلومتري رفسنجان قرار دارد و جمعيت آن در حال حاظر بيش از 300 نفر است و هميشه ازپرجمعيت ترين روستاها بودهاست
[2] پيلهوَر= فروشندهگان دورهگرد و فصلي
[3] آن زمان خرمن جو و گندم به ارباب تعلق داشت و تنها سهم كمي از آن كشاورز بود؛ براي همين، پس از درو و جدا سازي كاه از گندم، انها را روي هم تلنبار كرده تا وقتي كه همهي گندمزار درو شود. ارباب محترم براي تقسيم تشريف فرما شوند. براي آنكه كسي به انها دستبرد نزند؛ جاي جاي خرمن را مشتي شن نرم و مرطوب ميريختند و با مهر گردي كه هر سر زييم داشت و نشان مخصوص و قابل شناسايي داشت؛ روي شنها را طوري ممهور ميكردند كه با كوچكترين دستبردي شكل آن به هم مي ريخت.
۲ نظر:
سال نو مبارك!
سال نو مبارك!
ارسال یک نظر