توبه ….
تقصيرمن نبود كه . تقصير دختر ملا بود كه پشت در ، تو تاريكي دالون ، خودشه تو بغل برادر صفرو انداخته بود و اونم مثل از قحط دراومدهها سر تا پاي اونه ميبوسيد وميليسد و ‘خرناس ميكشيد
ميگه « غيبت كردي !» غلط كردي . ميگه « هر كي غيبت ‘كنه، گوشت آدماي ديگهرو ميخوره » مگر من سگم كه گوشت بخورم ؟ برادر صفرو سگه كه داشت دختر تورو ميخورد . چَن بار دهنمه وا كردم تا بگم ، ولي ترسيدم . لامصب رحم كه نداره . تركههاي انار هميشه تو حوضش خيسه و .. . تازه ، من كه ديدم و فقط به صفرو گفتم ، اي حرفاره ميزنه ؛ اگر به خودش ميگفتم چكار ميكرد؟ ميگه « به مادرت نگي ؛ به هيشكدوم از همسايههامَم نگي ، اگر بشنفم به كسي گفتي اووخ . ..»
تقصيرا همه مال مادرم بود كه روز اول يه كله قند گذاشت تو سيني و يه پارچه پيراهنياَم گذاشت روش و داد به اين خانم و گفت « ملا ، گوشتاش مال شما ، استخوناش مال من »
اووخ كه نميفهميدم .حالا ميفهمم . اونم ميفهمه كه ميگه « اگر برا كسي تعريف ‘كني ، ايقد ميزنمت كه گوشتا تنت قيمهقيمه بشن ، فهميدي ؟»
قيمه قيمهام ميكنه . صورتش سرخ ميشه . اخماشه ميكشه توهم و چشماش بين چيناي صورتش گم ميشه و مثل جادوگرا جيغ ميزنه « فلك » قد درازا هم برا خودشيريني ميدوٌن و از تو حوض ، يه دسه تركه َور ميدارن و ميدن دستش
تركه تو دستش ، ميرقصه ، پيچ ميخوره و مثل مار بالا و پايين ميره . يا حضرت عباس!… الهي ُببري زبون ، تو چكار دُشتي بگي ؟ اصلا به تو چه، ها ؟ اونم به كي ؟ صفرو كه نخود زير زبونش خيس نميخوره ! حالا چكار كنم ؟
نميفهميدم از سرما ميلرزم يا از ترس ! بچه ها برا ايكه هم سرگرمِ بشن و هم تا خونه ملا از سرما نلرزن ، ُبلن ٌبلن ميخونن « الف ب تو تري ملا بميره زود تري »
صفرو خاك ور سر از همه ٌبلن تر جيغ ميكشه « خر جش كنيم يه گاخري » ولي من دل دماغ خوندن نداشتم . هر چي جلوتر ميريم ، ترسم بيشتر ميشه . اوقد كه اصلا نميفهمم هوا سرده . صفرو به طرفم اومد . با ٌمشت زد رو بازوم و گفت « چرا ساكتي ؟ » جوابشه ندادم . يعني ميترسيدم دهنمه باز كنم . ميترسيدم بد ترم بشه . هزار تا فاش پشت دندونام گير كرده بود و منتظر بودن تا من دهمنه باز كنم و . . . دلم ميخواس زورم ميرسيد ، ايقد ميزدمش تا بميره . ولي اون قدش از من بلنتر بود و سن و سالشم از من بيشتر .
بازوامه گرفت . تو چشمام نگا كرد و گفت « چرا حرف نميزني ، چطورته ؟ »
بدون اونكه دندونامه از رو هم جدا كنم گفتم « حالم خوش نيس »
اول خنديده . بعد دوباره نگام كرد و گفت « نه راس مي گي ، كُفتاتم قرمز شدن . خب نيا !»
تو دلم َچنتا فاشش دادم و خودمه از زير دستاش بيرون كشيدم و راه افتادم . اونم چپچپ نگام كرد . فاشي داد و رفت دنبال كارش . بچه ها هنوز ميخوندن و ميخنديدن
« الف ب تو تري ملا بميره زود تري خر جش كنيم يه گاخري . . ..»
ولي من فقط بالا پايين شدن َتركه را مي ديدم و دهن باز تَركهرو ، كه تموم بدنمه دندون كاري ميكرد .
مادرم ميگفت « ملا حسوده و كينهي اشتري داره و …» منم از همين كينهش ميترسيدم . بچهها خسته نميشدن و من دگه نميتونسم صداشونه تحمل كنم . نميتونسم ببينم اونا تا چَن دقه ديگه به التماسا و گريهها من ميخندن و ميدونسم اولين كسي كه ور دنبال فلك ميره همين صفرو نامرده كه ادعا رفيقي ميكنه . جيغ زدم « نامرد » و خودمه انداختم تو يه كوچهي دگه و تا اونجايي كه جون داشتم دويدم . دويدم تا شايد هوا سرد تنمه خنك كنه .
در خونهي ملا باز بود . مي دونسم منقل آتش الان وسط اتاق ، ذغالاش گٌل انداخته و سرخ سرخ شدن . ولي مي ترسيدم برم تو . با خودم گفتم « تو كه سرمات نميشه ، پس چرا ؟ » جواب خودمه ندادم به دوربرم نگا كردم . هيشكي نبود . حتا چٌغوكايم سرشونه پناه گرفته بودن . انگار يه كسي از تو دلم گفت « تو چقد آدم بيخودي هستي ، بالاتر از فلك كه چيزي نيس ، دگه چرا سرما بخوري ؟ تازه ، تركه رو پاهاي يخ زده بيشتر ميسوزه . برو تو لااقل تا وختي ميخواد بزنه پاهات گرم بشن .« ميخواسم بگم من سردم نيس كه يه حرف حسابي زد «. . . شايدم تا بچه ها اومدن ، دو تا زد تو سرتو اونا نديدن . ايطوري بهتر نيس ؟ » ديدم راس ميگه . سِرمو انداختم پايين و رفتم تو .
چه چيز بديه آدم بترسه . دس وپام ميلرزيد . آهسته آهسته از جلو اتاق ملا رد شدم در اتاقه باز كردم و رفتم تو . اتاق پر از گرما بود . ذغالا انگار ميخنديدن . چشمك ميزدن ، سرخيشون مثل صورت دختر ملا بود ، هميشه كه صورتش ايطو سرخ نيس . وختي من ديدمش . وختي برادر صفرو اوطور تند تند ماچش ميكرد ، ايطو سرخ شده بود وگرنه . . . هنوز درست گرم نشده بودم كه ملا شوهرش را صدا زد « إبراهيم ، إبراهيم ، خدا لعنتت كنه چرا در اتاق بچهها وازه ؟ »
سرخي ذغالا و صورت دختر ملا اوقد حواسمو پرت كرده بود كه يادم بره در اتاقه ببندم . ملا همونطور كه فاش مي داد به طرف اتاق آمد و وقتي منه ديد كه كنار منقل ازهم وارفته بودم گفت « به به شازده پسر ! گفتم تو آب ريدن ، كار آشيخ روبايه ، اووخ انداختم گردن إبراهيم بدبخت . َوخي َوخي برو بيرون . آدمي كه غيبت ميكنه ، جاش اينجا نيس » از جام بلند شدم ورفتم بيرون و او ادامه داد « همون بيرون وايسا تا من ببينم خودِ تو چكار كنم !»
دلش ميخواس التماس كنم ، گريه كنم . ولي نكردم . فقط يه كار خبطي كردم كه همون وخت ِهيچي بهش نگفتم .
بچه ها رسيدن و وختي منه جلو در اتاق ديدن شروع كردن به مسخره بازي . ملا از تو اتاق جيغ زد « چه مرگتونه !» اونا ماستاشونه به كيسه كردن و مثل مادرمٌردهها رفتن تو اتاق و بدون اونكه مثل هميشه ور سر كنار منقل بودن دعوا كنن ، سر جاشون نشستن . ملا دستاشه بغل كرده بود مثل برج زهر مار نگام ميكرد . بچهها كم كم داشت صداشون در مياومد كه ملا يه قدم به طرفم وردا شت . پاهام به لرزلرز افتاد و او مثل اينكه پشيمون شده باشه ، وايساد و دوباره تو چشمام خيره شد . منم لج كردم و صاف تو چشماش نگا كردم . ملا نگا ميكرد ، منم نگا ميكردم و تو دلم ميگفتم « بجنگ تا بجنگيم » ميفهميدم كه گير كرده و داشتم فكر ميكردم چكار ميتونه بكنه تا از اي وضع راحت بشه كه يكي از بچهها جيغ زد « ملا ! » اونم نگاشه دزديد و از حرصي كه داشت جيغ زد « چه مرگتونه ؟»
همه ساكت شدن . ملا دوباره نگام كرد و آهسته پرسيد « با تو چكار كنم ؟» جواب ندادم . اونم يه خورده صبر كرد و يهدفه جيغ زد« صفرو ! »
مي دونسم صفرو الان مثل ترقه از جاش بٌلن ميشه ، دستشه رو سينهش ميگذاره و مثل نوكرا ميگه « بله ملا !»
« بگو اين توله سگ بيايه تو »
صفرو سرش را از درگاه اتاق بيرون آورد . نيقاشه باز كرد و گفت « ملا ميگه بيا تو !»
از كنارش كه رد شدم بغل گوشش گفتم «كلاغ!» صفرو ميخواس جوابمه بده كه سنگيني نگاه ملا ساكتش كرد و رو به ملا گفت « ملا اجازه ، اين داره به ما فاش ميده !»
« الان ادبش مي كنم !»
نميدونم چرا دگه نميترسيدم . ملا گفت « مگر نگفتم ، غيبت چيز بديه ؟!»
جواب ندادم . بقيه جيغ زدن « بعللللللللله !»
دلم براشون ميسوخت ملا ادامه داد «مگر نگفتم هر كي پشت سر يه كس دگه حرف بزنه ُكنج جهنم جاشه ؟!»
بازهم اونا مثل بز بع بع كردن و ملا بدون آنكه مجال بده اونا ادامه بدن رو به صفر گفت « بدو برو . . . »
صفرو نگذاشت حرف ملا تموم بشه و گفت « فلك همينجايه ملا ! برم تركه بيارم ؟ »
ملا جواب نداد صفرو گفت « چكار كنم ملا ؟ »
« برو بتمرگ ، اي از فلك بدتر ميخواد » به طرف منقل رفت . همه دهن شون باز مونده بود . هيچ كس نميفهميد ملا ميخواد چكار بكنه . با انبر ذغالهاي داغ را يكي يكي برداشت و گذاشت تو سيني زير منقل . داشتم ميترسيدم . يكي از بچهها گفت « ميخوا مثل مادر من داغش كنه !»
ملا آهسته گفت « بد تر!»
ذغالا مثل روز ميدرخشيدن و تو دلم گفتم « مي كُشمت ، صفرو !»
« بيا جلو !»
يه كمي پابه پا كردم . جيغ زد « گفتم بيا جلو توله سگ !»
رفتم جلو .
« بشين ! »
نگاش كردم
« گفتم بشين بچه سگ »
تو دلم گفتم « مادرم ميكُشتت ! »
همونطور كه با ذغالا َور ميرفت گفت « مگر با تو نيستم ؟!»
ميخواسم چارزانو بشينم كه جيغ زد « دو زانو ! … مثل وختي دعا ميخونيم ، دستاته ببر بالا »
نگاش كردم . نگاش ميخنديد . منم به زور خنديدم .
« بگو خدايا توبه كردم »
گفتم « من كار بدي نكردم كه توبه كنم »
ملا جيغ زد « صفرو »
صفرو مثل برق از جاش بلند شد و جلو اومد . « بگيرش ! »
صفرو شونههامه محكم گرفت . ملا اشاره كرد ، يكي دگه از قد ُبلندايم اومد ُكمكش
« دهنته وا كُن »
گفتم« هر كار بكني من توبه نميكنم»
جيغ زد « گفتم دهنته واكن ، بگو چشم !»
« مادرم ميكُشتت !»
« زبونته در بيار تا خودم از تو حلقت نكشيدمش بيرون !»
انبر داغه به طرف دهنم آورد . ترسيدم . زبونمه بيرون آوردم . يه خورده خاكستر داغ از تو منقل برداشت و كف دستش ريخت و چيزايي زير لبي خوند و به اونا پُف كرد بعدش زبونمه با انبر گرفت و خاكستراره ريخت رو زبونم و گفت « زبونته مُهر كردم بدبخت . مُهر كردم تا ابد دگه نتوني زبون درازي كني »
نفسي كه تو گِلوم گير كرده بود بيرون پريد . خاكستراره تُف كردم و از جام ُبلن شدم و همونطور كه به طرف در ميدويدم گفتم « به همه ميگم »
پامه كه از در بيرون گذاشتم ، تا اونجايي كه ميتونستم جيغ زدم « الف ب تو تري ملا بميره زود تري خر جش كنم يه گاخري »
30/5/82
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر