چرا ایرانیها «خوان رولفو» ندارند؟«خوان رولفو» از دل حادثههای بزرگ اجتماعی قرن بیست مکزیک خیس و معترض بیرون میآید. در سالهای زندگیاش انقلاب مکزیک را شاهد است بعد هم جنگی تمام عیار را با جفت چشمهایش میبیند. میبینيد چقدر از این حیث تجربهی زیستاش با نویسندگان ایرانی شباهت دارد. ما هم کم نویسنده نداریم که از دل تجربهی انقلاب و جنگ بیرون می آید اما تردید دارم مانند «خوان رولفو» خیس و معترض باشند. بله میفهمم که مناسبات جهان ایرانی با جهان آمریکای لاتین از جهات بیشمار «تفاوت » دارد. با این حال ما در «جهان سومی» بودن هم قدر مشترکی داریم. در تجربهی استعمارزدگی و استثمار شدن هم به همین نحو تجربههای مشترکی داریم. در تلاش برای تحقق دموکراسی هم کمتر از سرزمینها و مردم آمریکای لاتین هزینه نکردهایم ای بسا که بیشتر هزینه داده باشیم باید اعتراف کنم که از تاریخ آن سرزمین و تلاشهای دموکراسیخواهانه آشنایی اندک و ناچیزی دارم که قابل استناد نیست پس اینجا باید زبان در کام فرو برم. درپاسخ به مخاطبها که لابد واکنششان این است چه ربطی دارد؟ باید بگویم اینجا «خوان رولفو» یعنی راویی و نویسندهای منتقد تحولهای بزرگ اجتماعی یعنی انقلاب و جنگ، از آثار او به عنوان «ادبیات انقلاب مکزیک » یاد میکنند. پرسش چرا ما «خوان رولفو» نداریم یعنی چه بر سر ما رفته است که مدام با روایتهای سفارشی از انقلاب روبرو می شویم در حالی که همهی مردم ایران در سرنگونی رژیم پهلوی هر کدام به نحوی نقش داشتند. «خوان رولفو» نویسندهی محبوب من نویسندهی تمام عیار شاعری که در رمان سترگ «پدرو پارامو»، PEDRO PARAMO مرگ را با زندگی در هم میآمیزد ؛ روای داستان – خوان پرسیادو – یکی از فرزندان دُن پدرو به توصیه و تاکید مادرش در لحظهی آخر زندگی به روستای «کومالا» در جست وجوی پدرش راهی میشود؛ این راهی شدن در لایهی رویی روایت انگیزش روايي داستان است؛ در لایههای زیرین روایت است که مخاطب با مکزیک سالهای انقلاب بیهیچ قضاوت و موعظهای روبرو میشود کاری که وظیفهی ادبیات است. به جستوجوی آداب و سنتها و عرفهای مردم پیش از انقلاب میرود به جست وجوی تاریخ سرزمینی که یک سر صحنه خشونت، تجاوز و ظلم بوده است کاری که وظیفهی ادبیات است. زیرا تاریخ نشان داده است هیچگاه با مخاطبانش صادق نبوده است. ایجاز، خیالهای شگفت، فضاسازی و دیالوگنویسیهای تحسین برانگیز، شجاعانه و خلاقانه در هم ریختن خطهای زمانی کاری میکند که در روایت «پدرو پارامو» مخاطب پا به پای نویسنده همراه دوربین روای با مکزیک، رنجهایش ، آدمها و فرهنگاش آشنا شود. رنجهایی که در گسترهی آن سرزمین محدود نیست و به شکلهای گوناگون در جهان هر بار بازتولید و تکثیر میشود و از همینجا است که «خوان رولفو» در مرزهای زبان مادری در جغرافیای سرزمیناش متوقف نمیشود و با استناد به فرشته مولوی در مقدمهی مجموعهی داستان کوتاه «دشت سوزان» جا به جای جهان خوانده میشود. درورد بر احمد گلشیری – هرچند اثر را از زبان دوم ترجمه کرده است- اما چیزی از قدر و قیمت انتخاب این اثر برای ترجمه و تلاش خلاقانهاش در برگردان این اثر کاسته نمیشود دست مریزاد احمد گلشیری راستی دلتنگت شدم کاش دوباره گذرم به اصفهان بیفتد برای چاق سلامتی و دیداری خدمت برسم آن دیدار با تو و زایندهرود و آن همه لطف و محبت را به خاطر دارم. ببیند احمد گلشیری در اینباره میگوید «او نویسندهای است که نسبت به بیعدالتی اعتراض نمیکند اما در سکوت، از وجود آن همچون بخشی از یک بیماری مسری ، که زندگی نام دارد رنج میبرد.» یا میگوید « پدرو پارامو آکنده از نومیدی و سنگدلی است و تسلسل زمانی در آن به کلی گسیخته است.به شیوهی شاعرانه و رئالیستی جهان ناپدید شدهی پیش از انقلاب و استثمارگریهای مالک مستبد آن را با زبانی عاری از خشونت و حتی عاری از تلخی باز میگوید» برگردم بر سر سخن آغازین، به این فکر کردهاید که چرا ما «خوان رولفو» نداریم ؟! من از تفاوت و شباهت انقلاب مکزیک و انقلاب مردم ایران در سال 1357 اطلاعی ندارم اما به اعتبار این که «پدرو پارامو» را در کنار «دشت سوزان» از این نویسنده به عنوان «ادبیات انقلاب مکزیک » میدانند، میخواهم بدانم چه اتفاقی افتاده است که مردم ما رمانی، روایتی از انقلابشان ندارند که در جهان خوانده شود؟! شاید به همان دلیل که گفتم باشد نویسندگان ما منتقد و خیس با رویدادهای مهم اجتماعی معاصر ایران یعنی جنگ و انقلاب روبرو نشدهاند؛ اگر اینگونه بود لابد باید اکنون چیزی در دست داشتیم غیر از این است ؟! من نمیدانم این پاسخ هم قطعی ندانیم بهتر است. بهتر است در این باره پرسش شود بهتر است جای ارزیابیها هزار کیلومتری و شتاب زده در رسانهها منتسب به دولت در اینباره انتقادی و اثرگذار پرسش شود بهتر است جای برپایی جشنهایی برای این مقوله و دادن جوایزی به آثاری سفارشی در باب انقلاب مردم ایران انتقادی و بیپروا پرسش شود بهتر است جای دامن زدن به تولید انبوه و ارائه ی گزارش کار در اینباره پرسش شود ؟! من مخاطب ادبیات از مسئولان فرهنگی درباره ی آثار تالیف شده در زمینهی ادبیات داستانی انقلاب مردم سرزمینم پرسش دارم بفرمایید سهم واقعیگرایی مطلوب و پسند نسل من که در زمان انقلاب نبوده است کجاست ؟ «خوان رولفو» پدرش را در یک دعوای مذهبی از دست میدهد درست وقتي كه طفل است چندی نمیگذرد مادرش هم میمیرد. از دومین رمان «خوان رولفو» که سالها روی آن کار کرد زیاد حرف زدند اما کسی هیچ ردی از آن پیدا نکرد؛ پیش از اینکه دست دیگری به آن برسد رمانش را میسوزاند به همین دلیل ساده که نویسندهی کمالگرای مکزیکی بر نمیتابد اثری دست چندم و ضعیف را نشر دهد نمیپذیرد؛ به این اعتبار است که خوان رولفو را دوست دارم او از چیزی که میخواهد مینویسد آن اثری را نشر میدهد که پیش از هر کس دیگری خودش از لحاظ زیبایی شناسی و ادبی آن را میپسندد به آن ایمان دارد به همین دلیلهای ساده، اصلی و بنیادی در تحقق خلاقیت شگفت است که دوستاش دارم آیا تو اینگونه بودن را تحسین نمیکنی ؟ اين يادداشت در روزنامهي اعتماد منتشر شده است
۸/۱۲/۱۳۹۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر