امير احمدي آريان :
گفتگوي خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا با "امير احمدي آريان" :
-نظر شما درباره اقتدار متن چيست ؟
مفهوم اقتدار متن و معناي اقتدار در ساحت متن چيزي مشخص و تثبيتشده نيست كه بتوان با قاطعيت درباره اش حرف زد، امكاني وجود ندارد، احتمالا بايد به عام ترين و رايج ترين تعريف از اقتدار تن دهيم كه طبق آن، متن مقتدر متني است كه دامنه قرائت خود را محدود كرده است و تا جايي كه بتواند راه را بر مخاطبي كه ميخواهد معاني گوناگون را از دل متن بيرون بكشد ، ميبندد . چنين متني به دقيق بودن علاقه خاصي دارد و بزرگترين هراسش اين است كه جايي كنترل مخاطب از دست او خارج شود و به تفسيرهايي دست يابد كه مطابق با اولين سطح نيت مولف نيست . بهترين نمونه اين قبيل متنها، متون علمي هستند، متوني كه از روالي مشخص و برنامهريزي شده پيروي ميكنند و اصولا هدف از نوشتن آنها نجات دادن خواننده از گمراهي و درگير شدن با تفاسير ذهني خود است .
-آيا همه افراد جامعه مخاطبان بالقوه و بالفعل يك متن مكتوب هستند يا هر متني مخاطب ويژه خود را دارد ؟
با كمي تسامح مي توان گفت بله، همه افراد جامعه مخاطبان بالقوه يك متن هستند . بهتر است بگوييم حتي همه كساني كه زبان متن مورد نظر را ميدانند به نوعي مخاطبان بالقوه آن هستند؛ چرا كه قراردادي را كه رابطه دال هاي متن را با جهان خارج از متن برقرار ميكند، ميشناسند و ميتوانند با متن ارتباط برقرار كنند . دليلي ندارد كه اگر من نوعي از پزشكي هيچ ندانم، از متني پزشكي كه به زبان فارسي پيش رويم گذاشتهاند، چيزي نفهمم و نتوانم برداشتي از آن ارائه دهم . بسيار اتفاق ميافتد كساني كه از شعر و داستان متنفرند و در عمرشان تحت هيچ شرايطي خود را مخاطب ادبيات ندانستهاند، ناگهان از شعري يا داستاني به وجد ميآيند و ميتوانند مدت ها دربارهاش حرف بزنند . بنابراين هر نوع مرزكشي ميان مخاطبان بالقوه متن جايي ترك ميخورد و مشخص ميشود چيزهايي هم هست كه تعيينكننده اين مرز در نظر نگرفته است و آدمهايي آن سوي خط هستند كه بايد جزو مخاطبان محسوب ميشدند .
-آيا ميزان دانش و هوش مخاطب در تعديل و تقليل اقتدار متن موثر است ؟
همه آنچه خواندن متن ميناميم در گرو هوش و دانش مخاطب است . خواننده چيزي جز مجموعهاي از متنها نيست كه سراغ متني جديد ميآيد . هركدام از تجربهها و حوادث و خواندههاي خواننده را ميتوان يكي از متون تشكيلدهنده ذهنيت او دانست، هر چه اين مجموعه داراي متون بيشتر و غنيتر باشد، خواننده با آمادگي و توان بيشتري به سراغ متن ميآيد و كنش خواندن متن پربارتر و پيچيدهتر خواهد شد .
-آيا يك متن مستبد ميتواند اثر گذار و در نهايت سازنده تر يا مخرب باشد و تا چه زماني يك متن مستبد اقتدار خود را حفظ ميكند و آن را به مخاطب تحميل ميكند ؟
پاسخ به اين سوال مستلزم پذيرفتن تقسيمبندي "بارت" از متن مستبد و غيرمستبد است . "بارت" متوني مثل "احياء فينگانهاي" جويس را نمونه متن كيفآور معرفي ميكند؛ متوني باز و سيال كه خواننده در آن از هر نظر آزاد است و ميتواند هر طور كه دلش ميخواهد متن مقابل چشمش را بخواند و آن را تفسير كند . اين متون بنا به خصلت سيال و رهاي خود هيچ قيدي براي تخيل خواننده قائل نيستند و بستري براي او به وجود ميآورند تا بلندپروازيهايش را تا جايي كه ميتواند ادامه دهد و متن را از نو بنويسد . در واقع متون كيفآور آن دسته از متون هستند كه خواننده را دعوت به بازنويسي خود ميكنند . اما در مقابل متون مستبد، متوني بسته هستند كه همان طور كه درباره متون علمي گفتيم، تمام تلاششان بر اين است كه خواننده را در چارچوبي مشخص گرفتار و محدود كنند و به او اجازه تفاسير نامربوط را ندهند . اما اين تقسيمبندي خود محل سوال است و نمونههايش را تاريخ فلسفه به خصوص در قرن بيستم، به كرات در اختيارمان گذاشته است . متوني از قبيل كتاب گمنام "جرمي بنتام" درباره سراسر بين يا آثار" كارل اشميت " كه مهمترين نظريهپرداز فاشيسم قرن بيستم است، طبق اين تقسيمبندي از متون بسته و مستبد به شمار ميروند. اما كساني مثل" فوكو "درباره "بنتام" و فيلسوفان چپ معاصر درباره "اشميت"، اين استبداد را به بازي گرفتهاند و برمبناي همان متن بسته قرائتي ارائه كردهاند كه كل پايههاي متن مبدأ را در هم ميريزد و آن را به شكلي ديگر مينماياند . گويي اتفاقا همين متوني كه سعي در بسته بودن دارند و از خيالپردازي خواننده ميهراسند، شكنندهتر هستند و با رديابي شكافهاي متن و ادامه دادن آنها تا آخر ميتوان كل اين بناي متزلزل را فرو ريخت . بنابراين ابتدا بايد ببينيم آيا ميتوان مرز متن و خالق مستبد را از متن و خالق غيرمستبد مشخص كرد يا نه، آيا متني اين توان را دارد كه كاملا سالم و بدون شكاف باشد و ما را تحت هر شرايطي محدود به خود كند يا نه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر