با مرگ کلود شابرول، نه تنها موج نو یکی از نخستین پایهگزارانش را از دست داد، بلکه یکی از حامیان «تئوری مولف»، یکی از چالش برانگیزترین نظریههای زیباییشناسی سینما در قرن گذشته نیز از میان رفت.
مرگ کلود شابرول در شامگاه دوازدهم سپتامبر توسط معاون شهرداری پاریس اعلام شد و روز گذشته، بازتاب وسیعی در رسانهها یافت. از وی به عنوان یکی از آخرین بازماندگان موج نوی فرانسه یاد کردند. اکنون جز گدار و اریک رومر، کسی از این جریان سینمایی که جبههی تازهای در سینما در برابر جریان مسلط سینما و «کارخانهی رویاسازی هالیوود» گشود، باقی نمانده است.
موج نوی سینمای فرانسه که در واقع با سرژ زیبا (Le Beau Serge) ساختهی شابرول در سال ۱۹۵۸ خود را نشان داد با پایههای نظری آلترناتیوی رشد یافت که در بطن خود دارای یک منطق دیالکتیک بود. از سویی شابرول و رومر را در خود جای داده بود که با نوشتن کتابی دربارهی آلفرد هیچکاک، دیدگاه انتقادی در سینما و نظریههای نقد فیلم را با پرورش مکتبی توسط آندره بازن (منتقد و نظریهپرداز مشهور سینما در مجلهی کایه دو سینما) به عنوان نظریهی مولف و برجستهسازی نقش کارگردان به عنوان خالق تحت تاثیر قرار دادند و از سوی دیگر کسانی چون گدار در آن با نخستین فیلمش از نفس افتاده (À bout de souffle) به عنوان سرآغاز موج نو شناخته شد؛ کسی که یک شورشی یا انقلابی تمام عیار در نظریههای سینمایی و فلسفی به شمار میرفت.
از هیچکاک تا موج نو
کلود شابرول در خانوادهای به دنیا آمد که پدر و مادرش هر دو از عناصر فعال جنبش مقاومت فرانسه بودند. نوجوانی خود را پس از ایام جنگ جهانی دوم در روستایی در نواحی مرکزی فرانسه به سر برد؛ جایی که حتی یک سینمای کوچک آماتوری هم بنا کرده بود.
پس از آن وارد دانشگاه سوربن در پاریس شد تا داروسازی بخواند، اما در عوض پس از آشنایی با ژان لوک گدار و سینهکلوب به نویسندگان و منتقدان مجلهی نقد و تحلیل فیلم کایهدوسینما پیوست.
در آن سالها آندره بازن و منتقدان چپگرای دیگر این مجله از جمله گدار، بنیانهای سینمای کلاسیک هالیوود را زیر سئوال برده بودند. برخی از نویسندگان کایهدوسینما از جمله بازن به هیچکاک به عنوان سینماگری مینگریستند که پدیدهای نو در سینمای مسلط به شمار میرود. یعنی به جای تهیهکننده، کارگردان نقش اصلی را برعهده دارد؛ یا به عبارت دیگر به جای سرمایه و تولید، تفکر و اندیشهی خلاق، نقش اصلی را در تولید فیلم ایفا میکند. اصطلاح مشهور تئوری مولف که بعدها در عمل از سوی برخی دیگر از منتقدان این مجله به ویژه گدار به چالش کشیده شد از همین دوران میآید.
شابرول با کمک اریک رومر در سال ۱۹۵۷، کتابی تحت عنوان هیچکاک منتشر کردند که در آن آشکارا نظریات بازن دربارهی تئوری مولف را بازنمایان ساختند. این کتاب مبتنی بر تحلیل فیلم مرد عوضی هیچکاک بود. شابرول پیش از آن به اتفاق تروفو مصاحبهای هم با هیچکاک انجام داده بود که شاید خمیرمایهی مصاحبهی طولانی تروفو با هیچکاک شد که چندسال بعد منتشر شد.
سال بعد شابرول، نخستین فیلم خود را تحت تاثیر هیچکاک میسازد: سرژ زیبا که بخشی از هزینهی آن از ارثیهی همسرش تامین شده بود.
شابرول برای این فیلم جایزهی سینمایی ژان ویگو را دریافت کرد که معمولاً به کارگردانهای جوان اهدا میشود؛ جایزهای که سال بعد هم به نخستین فیلم گدار تعلق گرفت، و همچنین جایزهی بهترین کارگردانی از جشنوارهی لوکارنو در سوئیس دریافت کرد.
دومین فیلم شابرول اما وی را به شهرت رساند: پسرعموهاکه جایزهی خرس طلایی جشنوارهی برلین را ربود. لدا با بازی ژان پل بلموندو، سومین فیلم شابرول بود که همچنان تحت تاثیر هیچکاک قرار داشت و مانند فیلم قبلیاش با موفقیت تجاری روبهرو شد.
در همین زمان از نفس افتادهی گدار، آغازگر موج نو تلقی شد و شابرول زنان خوب را ساخت که ترکیبی از ملودرام، کمدی و ابزورد بود.
با فیلم چشم شیطان (۱۹۶۲)، سبکی که به شابرولی مشهور شد، خود را نمایان میسازد؛ فیلمی که به شهرت او در عرصهی بینالمللی منجر شد. داستان فیلم، به اقامت یک روزنامهنگار در منزل یک داستاننویس در جنوب آلمان میپردازد که به بروز اختلافات عمیق در زندگی این داستاننویس با همسرش منجر میشود؛ نقدی صریح و گزنده از شیوهی زندگی بورژوازی؛ مولفهای که در اغلب فیلمهای شابرول به چشم میخورد.
شابرول حتی فیلمهایی با اسم محرمانه: تایگر، نسخهی فرانسوی جیمزباند و از روسیه با عشق را با بازی و نوشتهی راجر هنین میسازد و دو سال بعد، نسخهی دیگری از همین سری را با عنوان مامور ما تایگر میسازد.
قصاب (۱۹۷۰) سرآغاز دوران طلایی سینمای شابرول است؛ داستان رابطهی شکنندهی یک زن و یک قصاب، و شک زن به دست داشتن او در قتل سریالی زنهای شهرک؛ آمیزهای از تعلیق و شک هیچکاکی با ملودرام فرانسوی؛ فیلمی که هیچکاک خود گفته بود که آرزو داشت سازندهی آن بود.
سال بعد نخستین فیلم انگلیسی او براساس رمان پلیسی مشهور ده روز عجیب الری کوئین با بازی اورسن ولز، آنتونی پرکینز و میشل پیکولی ساخته میشود.
پس از آندکتر پاپول (۱۹۷۲) با بازی ژان پل بلموندو و میا فارو، کمدی سیاهی دربارهی رابطهی یک زن و مرد، با موفقیت تجاری بسیاری روبهرو شد.
این موفقیت شش سال بعد با ویولت نیز تکرار شد و ایزابل هوپرت جایزهی بهترین بازیگر زن جشنوارهی کن را برای همین فیلم از آن خود ساخت.
شابرول تا پایان عمرش در طول نزدیک به نیم قرن به طور متوسط سالی یک فیلم ساخت که از آن میان در دههی هشتاد میتوان به آوای جغد، داستان یک زن و در دههی نود به مادام بوواری، مراسم (که ایزابل هوپرت برای آن جایزهی سزار را برای بهترین بازیگر زن ربود و شابرول آن را با طعنه یکی از آخرین فیلمهای مارکسیستی خواند) و کلاهبردار اشاره کرد.
شابرول در دههی هفتاد زندگیاش شش فیلم ساخت: برای شکلات متشکرم، گل شیطان، ساقدوش عروس، کمدی قدرت، دختر دونیمه و بلامی.
شابرول که خود را چپ میخواند در بخش مهمی از دوران فیلمسازیاش مانند گدار با یک گروه واحد کار کرده است؛ از جمله با فیلمنامهنویسی به نام پل ژگوف که در بسیاری از فیلمهای او فیلمنامهنویس بوده است.
از بورژوازی تا نقد اجتماعی
سینمای شابرول اگرچه برخلاف اغلب موج نوییها، سینمایی بود که با بدنهی تجاری سینما کمابیش سازگار بود، اما نقد صریح او علیه خصلتهای بورژوازی و ناکارآمدی سیستم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سرمایهداری و به ویژه سازوکار اخلاقی جامعه که در ظاهر چهرهای پرآرایش از اخلاقگرایی داشت و در باطن آکنده از تضاد، تعارض و پلشتیهای درونی بود در قالبهای مختلف به ویژه طنز سیاه در فیلمهای شابرول نمایان میشود.
شابرول که خود شانس ساختن فیلم را مرهون ارثیهی بادآوردهی همسرش میداند گفته بود که سینما برای او آینهای برای بازنمایی پلشتیهای بورژوازی بوده است.
در واقع شابرول در اغلب فیلمهای خود این تعارض بین اخلاقگرایی و فساد درونی بورژوازی را نمایان میسازد؛ طبقهای که نه تنها میکوشد تا برتری اقتصادی و سیاسی خود را به هر بهایی حفظ کند بلکه خود را پاسدار فرهنگ و اصول اخلاقی جامعه نیز جا میزند، اما در حقیقت از درون درحال تلاشی است.
تعارض طبقاتی در اغلب فیلمهای شابرول، محملی است برای روشن ساختن زوایای تاریکی از منطق فرهنگی نظم رو به انقراض موجود در جامعهی سرمایهداری. از اینرو است که فیلمهای او نه تنها برای تماشاگر معمول فرانسوی بلکه برای هر بینندهی دیگری در هر گوشه از دنیا که خود را با این نظم و منطق تحمیلی درگیر مییابد جذاب و دوست داشتنی هستند.
شابرول در آخرین فیلم خود به تعارض بین وظیفه و نقش و قراردادهای اجتماعی طبقهی متوسط میپردازد و تحقیق کارآگاه فیلم را به جستوجویی برای درک خودآگاهی اجتماعی طبقهی متوسط فرانسه میکشاند؛ اثری که شاید بخش مهمی از سبک و نگاه انتقادی او به جامعه را در واپسین روزهای زندگیاش نمایان سازد.
کارنامهی سینمایی شابرول پس از نزدیک به نیم قرن بسته شد؛ کسی که گفته بود: «من سینما را چون گلی برای جهان هدیه آوردهام»، دوازدهم سپتامبر ۲۰۱۰ در پاریس چشم از جهان فروبست.
امید حبیبینیا
Radio Zamaneh
۱ نظر:
درود دوست گرامی
سپاس از حضورتون...
ارسال یک نظر