در زندگي بعدي،مي خواهم در جهت معکوس زندگي کنم.
با مردن شروع مي کني و ميبيني که همه چيز خيلي عجيب است.
سپس بيدار ميشوي و ميبيني که در خانه سالمنداني! و هر روز که ميگذرد حالت بهتر ميشود.
بعد از مدتي چون خيلي سالم و سرحالي از آنجا اخراجت ميکنند! بعد از آن ميروي و حقوق بازنشستگيات را ميگيري. وقتي کارت را شروع ميکني در همان روز اول يک ساعت مچي طلا ميگيري و يک ميهماني برايت ترتيب داده ميشود (ميهمانياي که موقع بازنشستگي براي شما ميگيرند و به شما پاداش يا هديه ميدهند).
40 سال آزگار کار ميکني تا جوان شوي و از بازنشستگيات!! لذت ببري.
سپس حال مي کني و الکل مي نوشي و تعداد زيادي دوست دختر خواهي داشت. کمي بعد بايد خودت را براي دبيرستان آماده کني.
سپس دبستان و بعد از آن تبديل به يک بچه مي شوي و بازي مي کني. هيچ مسووليتي نداري. سپس نوزاد مي شوي و آنگاه به دنيا مي آيي. در اين مرحله 9 ماه را بايد به حالت معلق در يک آب گرم مجلل صفا مي کني که داراي حرارت مرکزي است و سرويس اتاق هم هميشه مهيا است، و فضاهه هر روز بزرگ تر مي شود، وااااي!
و در پايان شما با يک ارضاء به پايان مي رسيد.
مي بينيد که حق با بنده است.
۱ نظر:
سرگذشت عجیب بنجامین باتن تقلیدی آزاد از این داستانه یا برعکس؟!
ارسال یک نظر